زخمی رو زخمهای دیگه

امروز از جلوی پلاسکو گذشتم

روم و برگردوندم که چیزی نبینم تا یادم نیاد اما تلاش مزخرفی بود ... اختیار نگاهم رو نداشتم

نمی دونم صورت خیسم رو کسی دید یا نه... مهم هم نبود

دردم  این بود که جای خالی ساختمون یه زخمبود بود رو زخم های دیگه

ساختمون که سوخت و ریخت خاطره های من هم نابود شد

روزهایی که با قدمای کوچیکم مامان رو همراهی می کردم ، زمان هایی که تو بغل مامان بودم و از سرما دستهام رو پشت گردنش می ذاشتم ...

وقتی  پلاسکو ریخت انگار دوباره مامان رفت ..

......

..........

تولدت مبارک مامان