هم درد

یه پنج شنبه شب گرم تابستون بود ... 

از ترس نمی تونستم بخوابم ... فکر فردا داشت دیوونه ام می کرد ... 

نمی دونم امشب فریبا هم مثل من ترسیده ... 

ترس از یه خداحافظی ترسناک همیشگی ... 

خدایا بهشون کمک کن ...