من ... دستهایم ... تو

 

 

زن زیبایی نیستم 

موهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می آید 

و نه شب را به یادت می آورم 

نه ابریشم را 

نه سکوت شاعرانه 

نه حتی خیال یک خواب آرام 

پوست گندمی دارم 

که نه به گندم می ماند 

نه کویر 

و چشمهایی 

که گاهی سیاه می زند 

گاهی قهوه ای 

و گاه که به یاد مادرم می افتم 

عسلی می شوند و کمی خیس 

دست هایم ... دست هایم 

دست هایم مهربانند 

و هر از چند گاهی 

برای تو 

به یاد تو 

به عشق تو 

شعر می نویسند ... (لینک)

     شراره عسگری