.....

دلی از سنگ بیاید به سر راه وداع 

                                                               که تحمل کند آن روز که محمل برود ...

نظرات 112 + ارسال نظر
میم.الف.... جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ق.ظ http://arademamverdi.blogsky.com

هاله درک و تحمل نبود او که از ابتدا بوده برای تو،
بسیار دشوار و هولناک است اما....
جز پذیرفتنش راه دیگری پیش رویت نیست...
او تا همیشه خواهد بود....
در اندیشه ات....
و در تمام تو......
تا همیشه.....
و تنها صبرمی باید....
صبر....

(خدایش بیامرزد)

ح جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ق.ظ http://saye-roshan70.blogfa.com

نمیدونم چرا اما بدم میاد از گفتن این جمله که؛ منو هم در غم خودتون شریک بدونید اما...
در کنار تمام بچه های خوب جوگیریات منو هم در غم خودتون شریک بدونید....میتونم حس کنم شدت تلخیشو...

خورشید جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ق.ظ http://khorshidejonoob1.blogfa.com

سه روز پیش یکی از عزیزترین هام رو به خاک سپردم ... به خاک لعنتی که انگار سیرمونی نداره هیچ وقت ... زخمی که رو دلت هس ... آشناس ...

خدا بهت صبر بده .. خدا بهمون صبر بده ...

شایان جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:07 ب.ظ http://www-an.blogsky.com

تسلیت میگم :|

فرزانه جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:02 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

هاله عزیزم متاسفم که اینقدر دیر متوجه شدم. اصلا باورم نمیشد وقتی تو جوگیریات خوندم. از صمیم دل بهت تسلیت میگم و برات آرامش آرزو می کنم.
روحش قرین آرامش ابدی

میلاد جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ

دختر کوچیکه آقای صادقی ؟؟؟

خواهر مهربون من، میشه حرفی بزنی؟

پروین جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ

تسلیت میگم بهت هالهء عزیزم :(

از خدا برای تو نازنین تحمل و برای روح بزرگ مادرت آرامش و رحمت ابدی میخوام.

دلت آرام دوست خوب

کورش تمدن شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:23 ق.ظ

سلام هاله بانو
سخت ترین کار ممکن برام تسلیت گفتنه
خدا رحمتشون کنه.برای شما و خانواده محترم آرزوی صبر دارم
هیچوقت دوست نداشتم چهره غمگینتون رو ببینم.امیدوارم دیگه این روز تکرار نشه

ثنا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:12 ق.ظ http://angizehzendegi.blogfa.com

هضمش سخته برای من که مخاطبم حتا

اما شتریست که روزی همه جا میاید

اگر میدانستم که بهترین واژه برای تسکینت چیست/اگر واژ ه ای در این باب میشناختم/بی شک آنرا برایت میفرستادم زود/حالا مکانت آن سر دنیاهم که باشد.....

صمیمانه تسلیت میگم.غم اخرت باشه.خدا بهت صبر بده ایشالا.ایشالا روح مادرت قرین لطف و رحمت الهی و همنشین نیکان و بهشتیان.براش فاتحه میخونم.درجاتش متعالی باشه.

مارو تو غم خودت شریک بدون عزیزدلم،خواهر گلم.بمیرم برای دلت اما اجر صبر هم بسی ست

مریم نگار (مامانگار شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 ق.ظ

..واااااااااااااااای..هاله هاله هاله...
زبونم بسته و راه اشکام باز شده...
مدتی نبودم وب...الان خوندم...
...قربون دل مهربونت برم
کاش پیشت بودیم هاله جان
روح مامان نازنینت قرین شادی و رحمت
...عزیزززززز دلم...صبر صبر صبر
مارو شریک غم خودت بدون دوست خوبم..
دیگه نمیدونم چی بگم...

آلن شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ق.ظ

صمیمانه بهت تسلیت میگم و آرزو میکنم که روح اون مرحومه در آرامش ابدی باشه.
هر چند که داغ از دست دادن مادر چیزی نیست که بشه با این کامنتها و عرض تسلیت ها تسکینش داد.

غم آخرت باشه هاله بانوی عزیز ...

پرچانه شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:13 ق.ظ http://forold.blogsky.com/

روحشون شاد عزیزم
خدا بهتون صبر بده

ایراندخت شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:32 ق.ظ http://1iran2kht.blogsky.com/

تسلیت میگم...

سبز مثل سبز شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ق.ظ

نیمه شب رفت وسحر آمده باز
پرِ درد است وجودم مادر
میسپارم به خداوند تو را
تا شب بعد و غروبی دیگر.

آرزوی صبر

جزیره شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:39 ق.ظ

باز هم لعنت به فاصله ای که همیشه مانع کنار هم بودن میشه.....

سارا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ق.ظ http://www.khialekabood2.persianblog.ir

اینجور موقع ها فقط لال میشم !
درد بزرگیه ! خیلی بزرگ ...

سپیده شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ق.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

هاله ی عزیزم اینکه چقدر این غم بزرگ ِ حرفی نیست اینکه هیچ موجودی حتی ذره ایی جای خالی مادر رو پر نمیکنه قبول ... اما عزیزم هیچکس هم جز خود ِ تو نمیتونه تسکین بخش لحظات غم انگیز زندگی ات باشه سعی کن به این فکر کنی که فلسفه ی مرگ نیستی نیست بلکه بدون حجاب بودن ِ اون فقط از قالب تن جدا شده از این به بعد همه جا و هر لحظه بدون مرز با تو ِ ... این میتونه بهترین تسکین برات باشه سعی کن بعد از آروم شدن بهش فکر کنی این اتفاق (مرگ) اجتناب ناپذیر ِ پس یک روزی هم ما باهاش روبرو خواهیم شد ... برات آرزوی صبر و توان تحمل این داغ رو دارم

فرناز شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

برای تو صبر و باری مادر عزیزت غفران الهی طلب میکنم هاله جان

رضا کوچولو شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ق.ظ

دوست عزیز صبوری تنهای آرزویی است که برای تو دارم و آمرزش تنها آروزی قلبیم برای او که رفت و همه را داغدار کرد

[ بدون نام ] شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ

با سلامی دیگر، به همه آنهایی، که تو را می خوانند
با تو خواهم گفت بر من چه گذشته است رفیق
که دگر فرصت دیدار شما، نیست مرا
نوبت من چو رسید، رخصت یک دم دیگر، چو نبود
مهربانی آمد، دفتر بودن در بین شما را آورد
نام من را خط زد و به من گفت که باید بروم
من به او میگفتم، کارهایی دارم، ناتمامند هنوز
او به آرامی گفت: فرصتی نیست دگر
و به لبخندی گفت: وقت تمام است، ورق ها بالا
هر چه در کاغذ این عمر نوشتی، تو، بس است
وقت تمام است عزیز، برگه ات را تو بده
منتظر باش که تا خوانده شود، نمره ات را تو بگیر
من به او میگفتم: مادرم را تو ببین، نگران است هنوز
تاب دوری مرا، او ندارد هرگز
خواهرم، نام مرا میگوید، پدرم اشک به چشمش دارد
نیمی از شربت دیروز، درون شیشه ست
شاید آن شربت فردا و یا قرص جدید
معجزاتی بکند، حال من خوب شود
بگذریم از همه اینها ،راستی یادم رفت
کارهایی دارم، ناتمامند هنوز
من گمان میکردم،
نوبت من به چنین سرعت و زودی نرسد
من حلالیت بسیار، که باید طلبم
من گمان میکردم، مثل هر دفعه قبل
باز برمیخیزم، من از این بستر بیماری و تب
راستی یادم رفت، من حسابی دارم، که نپرداخته ام
قهرهایی بوده ست،که مرا فرصت آشتی نشده ست
می توانی بروی؟ چند صباحی دیگر، فرصتی را بدهی؟
او به آرامی میگفت: این دگر ممکن نیست
و اگر هم بشود، وعده بعدی دیدار تو باز
بار تو سنگینتر و حسابی بسیار،که نپرداخته ای
دم در منتظرم، زودتر راه بیفت
روح مهمان تنم، چمدانش برداشت
گونه کالبدم را بوسید
پیکر سردم، بر جای گذاشت
رفت تا روز حساب، نمره اش را بدهند
چشم من خیره به دیوار، بماند
دست من از لبه تخت، به پایین افتاد
قلبم آرام گرفت، نفسی رفت و دگر باز نیامد هرگز
دکتری هم آمد، با چراغی که به چشمم انداخت
گوشی سرد که بر سینه فشرد و سکوتی که شنید
خبر رفتن من را، به عزیزانم داد
وه چه غوغایی شد، یک نفر جیغ کشید
خواهرم پنجره را بست، که سردم نشود
یک نفر گفت: خبر باید داد که فلانی هم رفت
مادرم گوشه تخت زانو زد، سر من را به بغل سخت فشرد
چشم هایم را بست،گفت ای طفلک مادر اکنون، میتوانی که بخوابی آرام
یاد آن بچگی ام افتادم،که مرا میخواباند
باز خواباند مرا،گر چه بی لالایی
پدرم دست مرا سخت فشرد، وخداحافظی تلخی کرد
خواهرم اشک به چشم، ساک من را بست
رادیویی کوچک، و لباسی که خودش هدیه نمود
شیشه قرص و دوا، و به تردیدی، انگشتری ام را نستاند
جانمازم بوسید، گوشه ساک نهاد
و برادر آمد، کاش یک ساعت قبل آمده بود
قبل از آنکه مادر، چشمهایم را بست
او صدایم میکرد، که چرا خوابیده ام، اندکی برخیزم،
تا که جبران کند او
اشک بر روی پتو میبارید
گل مهری دیگر، به چنین بارش ابر،
فرصت رویش بر سینه ندارد، افسوس
یک نفر آمد او را برداشت و به او گفت تحمل باید
راستی هم که برادر خوب است
من که مدتها بود گرمی دست برادر را،
احساس نمی کردم هیچ
باورم شد که مرا میخواند و دلش سخت مرا می خواند
یک نفر تسلیتی داد و، مرا برد که برد
صبح فردا همگی جمع شدند، با لباسانی سیاه و نگاهان
سرخ پیکرم را بردند و سپردند به خاک
خاک این موهبت خالق پاک
چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای، همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا، که خودم هیچ نمی دانستم
نگران بودم من، که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست برود
و سفرباید کرد، تا بدانی که تو را میخواهند
دست تان درد نکند، ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود، کجی روبان هم، ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان، که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه، ما چه فامیل عظیمی داریم
رخصتی داد حبیب، که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم، همه را میدیدم
همه آنهایی، که در ایام حیات، من نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ ا ز من می گفت، حس کمیابی بود
از نجابت هایم، از همه خوبیهام
و به خانم ها گفت: اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود و به آواز بخواند:
" مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم
همه شان آمده اند، چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم، همه از خوبی من میگفتند
حسرت رفتن ناهنگامم، خاطراتی از من،
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم، از صمیمیت دوران حیات
روح منم غلغلکش می آمد
گر چه این مرگ مرا برد ولی، گوییا مرگ مرا،
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است، خواست شعری خواند،
که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه، فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند: این اواخر دیدند، که هوای دل من، جور
دیگر بودست
اندکی عرفانی و کمی روحانی
و بشارت دادم که سفر نزدیک است
شانس آوردم من، مجلس ختم من است
روح را خاصیت خنده، نبود
یک نفر هم میگفت: من و او، وه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او، راز دلم را گفتم
و عجیب است مرا، او سه سال است که با من قهر است
یک نفر ظرف گلابی آورد، و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب و ثوابش برسانند به من
گر چه برداشت رفیق، لای آن باز نکرد
و ثوابی که نیامد بر ما
یک نفر فاتحه ای خواند مرا، و به من فوتش کرد
اندکی سردم شد
آن که صد بار به پشت سر من، غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست، من کنارش رفتم
اشک در چشم، عزادار و غمین
چه غریب است مرا، آن هر روز پیامش دادم
تا بیاید، که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد و نیامد هرگز
آمد آنجا دم در، با لباس مشکی، خیره بر قالی ماند
گر چه خرما برداشت، هیچ ذکری نفرستاد ولی
و گمان کردم من، من از او خرده ثوابی، نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز، آن عزیزی که به او گفتم من،
فرصتی میخواهم
خبر آورد مرا، میشود برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد تو را خواهم برد
روح من رفت کنار منبر، و به آرامی به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا میخواهند
فرصتی هست مرا، میشود برگردم
من نمیدانستم این همه قلب مرا میخواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این گریه، ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت، معذرت می خواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم، زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب، مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت، که تکلیف مرا روشن کن
اگر او زنده هنوز است، که باید برویم
اگر او مرد، خبر فرمایید، تا که خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر، منعقد گردیده
رسم دیرین این است، ما بدانجا برویم، سوگواری بکنیم
عهد ما نیست، به دیدار کسی، کو زنده ست، دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود، چه بود؟
آه یادم آمد
صله مرحومان!!!
واعظ آمد پایین، مجلس از دوست تهی گشت، عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید، ذکر خوبی هایم،
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید، پاسخت چیست بگو؟
تو کنون می آیی؟ یا بدین جمع رفیقان خودت، می مانی؟
چه سوال سختی، بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست، مرده باشم با دوست
زنده باشم تنها، مرده در جمع رفیقان عزیز
ناله ای زد روحم
و از آن خیل عزادار و سیه پوش و عزیزم، پرسید:
چرا رنگ لباس ذکر خوبی ها، سیه باید؟
چرا ما در عزای یکدگر، از عشق می گوییم؟
به جای آنکه در سوگم، مرا دریابی از گریه
کنون هستم، مرا دریاب با یک قطره لبخند
چه رسم ناخوشایندی ست، در سوگ عزیزان یادشان کردن
و بعد از مرگ یکدیگر، به نیکی ذکر هم گفتن
اگر جمع میان زندگی با دوست ممکن نیست،
تو را می خواهمت، ای دوست
جوابم بشنو ای دنیا
نمی خواهم تو را بی دوست
خوشا بودن کنار دوست، خوشا مردن کنار دوست»

سارا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ب.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

سلام هاله مهربونم
نمیدونم چی بگم چشام پر از اشکه...چی بگم غمت تسکین پیدا کنه
واژه ای نیست
مهربونم دلت آروم روح مادر عزیزت شاد و درآرامش

دکولته بانو شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:51 ب.ظ

هاله عزیز ... تسلیت می گم ... روحشون شاد ...
هر دختری ترس و درد بی مادر شدن رو خوب می فهمه ... همه ی مارو با خودت شریک بدون ...

بی حیا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ

دردناکه.. خیلی دردناکه، اول که میشنوی باورت نمیشه، یعنی رفت؟!
اون که دیشب مثل من یه گوشه نشسته بود! حرف می زد، می خندید،
وقتی عمق فاجعه رو می فهمی که یه جمعیت سیاهپوش دورتو میگیرن.. وای خدایا هرلحظه حس میکنی اشکات داره تموم میشه، دلت میخواد با تموم وجود فریاد بزنی: خدایا پس چرا نمیدی اون صبریو که همه میگن؟
دیگه هیچی برات مهم نیست.. دلت میخواد بگی : خدایا ازت بدم میاد.. اما یادت میاد که عزیزت الان دیگه پیش اونه، آروم میشی
خدایا سپردمش به تو، مواظبش باش
هاله جان انگار یکی تو آسمونا بود که مادرتو بیشتر از شماها میخواست
تسلیت میگم.. امیدوارم جاش تو بهشت باشه

بی حیا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:54 ب.ظ http://his68.blogfa.com/

راستی شاید منو نشناسی
اما من زیاد میشناسمت

ناشناس شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ

خدا بیامرزدشان و به شما هم صبر دهد.

آوا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:56 ب.ظ

تسلیت میگم هاله عزیز...تسلیت
میگم گل من.......باورش خیلی
سخته و تلخ...شرمنده....من
نبودم بیام.......انشاله بتونم
توی مراسم بعدیشون حتما
شرکت میکنم.خدا به شما
و تموم بازمانده هاصبربده
و قدرتی که بتونن تحمل
کنن.......اصلا فکرشم
نمیکردم که دیدار بعدی
ما باز هم مراسم ِ.....
یاحق...

الف شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:38 ب.ظ http://www.alefsweb.blogsky.com

قرین رحمت حق هستند شک نکن...

MOHAJER شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ب.ظ

باز هنگام جدایی در رسید
سینه ها لرزان شد و دلها شکست
خنده ها در لرزش لب ها گریخت
اشکها بر روی رویاها نشست
چشم جان من به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن ها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید
فریدون مشیری

انا لله و انا الیه راجعون
روحشون شاد
خداوند صبر بده بانو

مریم نگار(مامانگار) شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ب.ظ

...عزیز دل..
امیدوارم خداوند خودش آرامش و صبر به وجود نازنینت بده..
ما جز دعا برای گذر از این روزهای سخت..و طلب رحمت و مغفرت برای مادر نازنینت کاری از دستمون برنمیاد خوبم..
دلت آرام..
سرت سلامت
..ازم تسلیت هاله جانم

احمدآقا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ http://azaknoon.blogfa.com

برای مادر شادی آرزو دارم. برای مادر که آرام است و زیبا.
من را در این غم شریک بدانید.

یلدا نگار شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ http://Yaldanegar.persianblog.ir/

سلام عزیزم،ببخش عزیزم اولین بارمه اینجا نظر میذارم،خدا مادر را قرین رحمتش کنه،و امشب براش قران میخونم دوستم.

عاطی یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ http://www-blogfa.blogsky.com/


خورشیدو باور داری

تسلیت می گم

:گل

خانوم میم یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 ق.ظ http://mrsmim.blogfa.com

امیدوارم خدا تنهات نذاره و تو دلت جای تموم این غم صبر بکاره....

paizeeboland یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

Hale
nemidonam chi begam
Moteasefam
khoda behet sbar bede, kash bodamomitonestam baghalet konam, onghad mohkamke hes koni tanha nisti,ke hes koni .. nemidonamchi begam.. moteasefaml

عاطفه یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ق.ظ

الهی که خدا بهتون صبرشو بده، آرامش بده...
الان جای مامانتون خوبه و شماهارو می بینه. فقط تو نمی تونی ببینیش ولی کنارته. از حالا به بعد دیگه همیشه کنارته.

یکی از همین مریم ها یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ق.ظ http://pilaar.ir

خدا بهت صبر بده دوست من. برات ارزوی ارامش دارم

محمد مهدی بازاری یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:06 ق.ظ http://mmbazari.blogfa,com


سلام

خورشید را باور داری حتی اگر نباشد ....

مادر را زنده بدان حتی اگر رفته باشد ....

غم فقدان مادر را هیچ اندازه ای نمی توان برایش تصور کرد ...مادر بی بدیل است مادر .... اما هاله عزیز این وافعیت را نمی توان کتمان کرد که :

مادر عزیز است اما دستی که او را با خود برده است عزیزتر ...


روحش شاد .

ارش پیرزاده یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:07 ق.ظ

هیچی نمیشه گفت ... هیچ کس نمی تونه خودشو جای تو بزاره ... هیچ کس غمت درک نمیکه ... خدا صبر بهت بده ..
خدا بیامرزش ....

نازنینn یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ق.ظ

من و تو همدردیم هاله ی عزیزم ...خدایی که غم رو میده صبرش رو هم میده

این رفتن فقط فیزیکیه عزیزم روح مادر عزیزت همیشه کنارته و اونها انشالله که در آرامش ابدی خواهند بود...

از خدا برات طلب صبرو آرامش میکنم

سحر دی زاد یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ق.ظ http://dayzad.blogsky.com/

تسلیت میگم هاله عزیز
روح مادرتون شاد باشه انشالله و خداوند به شما صبر بده

ن.ف.س یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ب.ظ http://royayeshirin.persianblog.ir/

چیزی نمیشه گفت فقط میتونم بگم خدایش بیامرزاد

anima یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:05 ب.ظ http://animamahak.blogfa.com

هاله‌ی عزیزم!
تسلیت واژه‌ی کوچکی‌است در مقابل بزرگی غم تو.
ان شاالله که خدا صبر بهت بده و با موفقیت در زندگی روح مادرت شاد بشه.
به نقل از حسین پناهی مرحوم:
به بهشت نمی‌روم اگر مادرم آن‌جا نباشد.

جزیره دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ق.ظ

هاله جانم....
سلام.

رها-مشق سکوت دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:24 ق.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

هاله بانوی عزیز، تسلیت میگم، روحشون شاد. براتون صبر آرزو میکنم

سیندرلا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:24 ب.ظ http://cinderellla.blogsky.com/

تسلیت میگم هاله جان.

سمیرا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ب.ظ

هاله عزیزم ،عزیزم،
دارم به رابطه جمله وبت با نبودن مامان نازنینت فکر میکنم
اگر واقعا باور داشته باشی بودن خورشیدو حتی اگر نتابه
مطمئننا نبود مادر را باور نمیکنی چون هست همیشه هست
دعاش مث همیشه بدرقه راهته
با ناراحتیت ناراحت میشه
با خوشحالیت خوشحال
با دیر کردنت نگران
فقط باید با دلت ببینیش
ممکنه به چشمت نیاد
ولی هر لحظه هر ثانیه با توئه
به مراتب عمیق تر، عزیزدلم
عزیزمی

جزیره دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ

سلام...

حمید سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به دونه دونه برگای همین آفتابگردون...
به پشته پشته های همین ابر...
به ذره ذره آبی همین آسمون...
عزیزی که از خاک میکَنه و میره اون بالاها حالش خوشتر از ماس...

به امید اون روزی که همه مون همدیگه رو یه جای بهتر ببینیم...

sami سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ق.ظ

تسلیت میگم هاله عزیز

میلاد سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ق.ظ

دختر کوچیکه آقای صادقی خوبی؟

چه سوال مسخره ایی کردم هاله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد