این معامله دارای پیش فرضی است که ممکن است انجام آن را غیر ممکن سازد.
پیش فرض: ایمان داشتن فرد به خدایی و لزوما تبعات آن
لذا کسی که به خدایی ایمان دارد، لزوما دارای چهارچوبهای معین و محدوده هایی است که به هرکس و هر باوری ایمان نمی آورد.
موفق باشید
راستش رو بگم آقای زهتابچی متوجه منظورتون نشدم این دو خط رو بدون هیچ قصد و غرضی نوشتم یعنی نمی دونم زمان نوشتن به چی داشتم فکر می کردم ... کاش اینقدر سخت نمی نوشتید . . . تا جایی که من می دونم و می فهمم اگه به خدا ایمان آوردی و اون رو حاضر و ناظر دیدی دیگه از چیزی نمی ترسی حتی از اعتماد به دیگران ...
باورهایت را باور ندارند مشکل همین است چون خودشان راهم باور ندارند..مشکل من های بی پایان ماست که دست آخرهیچکداممان یکدیگر راااا باور ندارییم م م م یاحق...
به به آوا جان دلم برای کامنت های شب دارت تنگ شده بود من های بی پایان ...
من متوجه هستم که بدون هیچ قصدی بوده و این جملات عام و فراگیره ولی باز هم همون مطلبی که گفتم صادق است و این معاملات و تفکرات دیدی یک بعدی دارند در حالی که ابعاد وجودی انسان، ایمان و زندگی دارای ابعاد بسیار زیادی است لذا اینطوری نمیشه بهشون نگاه کرد یا دربارش بحث کرد، حالا قصد من یک یادآوری بود و در اینجا مجال و فرصت بحث در این باره نیست. موفق باشین
حالا یک سئوال: این آقایی که میگین کی هست؟
عام و فراگیر؟؟؟؟ "مجال و فرصت بحث در این باره نیست" چرا نیست ؟ اتفاقا اینجا بهترین جا برای بحث است اما جواب شما : شما خودتون رو نمی شناسید ؟؟؟؟
سلام هاله جانم با لغت معامله در مکالمات دلی کاملا مخالفم چون دل با معامله هم خوانی ندارد...دل مبادله می کند ایمان آوردن به دل پاک کار هر کسی نیست...از نظر من انسانی که ایمان دارد عاشق می شود، صبوری می کند...صبر، ایمان است...تعهد است...
و در آخر اینکه...تو که ایمان آوردی، به خودباوری رسیدی...
اووووووووووووووووووووووول...
...ایمان و باور.....
...باور به باورهامان ...
...چه صلح پایداری !!
صلح پایدار خیلی قشنگ بود مامانگار جونم
...گفتم مینیمالیست شدی هاله جان...!!
...خوبه..کم و گزیده...عصاره و چکیده !!
نه به جان هاله
مامانگار قبل از نوشتن این پست ذهنم خیلی آشفته بود
اصلا نمی دونم چرا و به چه دلیلی این رو نوشتم
تازه بلافاصله بعد از نوشتن هم نتم قطع شد
سلاممم جان خواهر...
معامله ی جوانمردانه ایست که....
سلام عزیز خواهر
آره جوانمردانه است اگر ...
معامله کردن هم سخت شده ..اعتماد ها ته کشیده!
آره هاله
خیلی سخت شده
معامله منصفانه ایست
منصفانه س ولی قبول نمیکنه...
اگه قبول میکرد خووب بوود و کلی توو زندگی جلو بودیمااااا
نمی دونم کیانا
اصلا کی باید قبول کنه ؟؟؟؟
این معامله دارای پیش فرضی است که ممکن است انجام آن را غیر ممکن سازد.
پیش فرض: ایمان داشتن فرد به خدایی و لزوما تبعات آن
لذا کسی که به خدایی ایمان دارد، لزوما دارای چهارچوبهای معین و محدوده هایی است که به هرکس و هر باوری ایمان نمی آورد.
موفق باشید
راستش رو بگم آقای زهتابچی متوجه منظورتون نشدم
این دو خط رو بدون هیچ قصد و غرضی نوشتم یعنی نمی دونم زمان نوشتن به چی داشتم فکر می کردم ...
کاش اینقدر سخت نمی نوشتید
.
.
.
تا جایی که من می دونم و می فهمم اگه به خدا ایمان آوردی و اون رو حاضر و ناظر دیدی دیگه از چیزی نمی ترسی حتی از اعتماد به دیگران ...
باشه ، سعی خودمو میکنم
تو هنوز بچه ای بچه
باورهایت را باور ندارند
مشکل همین است
چون خودشان راهم
باور ندارند..مشکل
من های بی پایان
ماست که دست
آخرهیچکداممان
یکدیگر راااا باور
ندارییم م م م
یاحق...
به به آوا جان
دلم برای کامنت های شب دارت تنگ شده بود
من های بی پایان ...
ایمان!!!!!! خیلی وقته که گمش کردیم:(
باشه بابا!
دارم!
چرا میزنی؟!!
من و زدن ؟؟؟؟
یعنی اینقدر خشن نوشته بودم نانازی؟؟؟
من متوجه هستم که بدون هیچ قصدی بوده و این جملات عام و فراگیره ولی باز هم همون مطلبی که گفتم صادق است و این معاملات و تفکرات دیدی یک بعدی دارند در حالی که ابعاد وجودی انسان، ایمان و زندگی دارای ابعاد بسیار زیادی است لذا اینطوری نمیشه بهشون نگاه کرد یا دربارش بحث کرد، حالا قصد من یک یادآوری بود و در اینجا مجال و فرصت بحث در این باره نیست.
موفق باشین
حالا یک سئوال: این آقایی که میگین کی هست؟
عام و فراگیر؟؟؟؟
"مجال و فرصت بحث در این باره نیست" چرا نیست ؟ اتفاقا اینجا بهترین جا برای بحث است
اما جواب شما : شما خودتون رو نمی شناسید ؟؟؟؟
سلام هاله جانم
با لغت معامله در مکالمات دلی کاملا مخالفم چون دل با معامله هم خوانی ندارد...دل مبادله می کند
ایمان آوردن به دل پاک کار هر کسی نیست...از نظر من انسانی که ایمان دارد عاشق می شود، صبوری می کند...صبر، ایمان است...تعهد است...
و در آخر اینکه...تو که ایمان آوردی، به خودباوری رسیدی...
آنا
اما بیشتر وقتها باورهایمان را به جرم اینکه با خدایشان تطابق ندارد، به دار مجازات مى آویزند...
میس ایکس
خوشحالم که هستی
هیچ وقت از دار زدن خوشم نیومده
معامله ی خوبیه
من و او که در آخر به کفر رسیدیم هر دو مان
امیدوارم آخر قصه ی تو بیش از اینها باشه هاله ی عزیزم
تیراژه یعنی اولش ایمان بود که به کفر رسید؟
با این حساب مسیر رو اشتباه رفتید کاش برگردید ...
.
.
من دیگه قصه ای ندارم تیراژه که آخر داشته باشه
سلام
باشه
بعدش چی؟
یعنی من فقط منتظر این تایید و باشه شما بودم ها
بعدش رو دیگه بی خیال
مهم همون باشه است دیگه
سلام.مطلب جالبی بود.خوشحال میشم بمنم سر بزنی
سلام
ممنونم