فقط ۷۲ ساعت

اگر همین الان به شما بگن فقط ۷۲ ساعت تا پایان زندگی زمان دارید چی کار می کنید؟؟؟  

 

اگر به من بگن فقط ۷۲ ساعت زمان دارم تا این دنیا رو با تمام خوبی و بدی بذارم و برم بی برو برگرد چند ساعت اولیه رو تو شوکم و البته کلی هم گریه می کنم ... تمام تلاشم رو می کنم که کسی از این موضوع خبردار نشه ...

اولین کاری که می کنم اینه که چیزهایی که برام خیلی ارزشمندن و دوسشون دارم می سپرم دست خواهری چون تنها کسیه که ارزش اون ها رو می دونه و درک می کنه ... گوشی تلفن رو بر می دارم و با تموم دوستام تماس می گیرم و حالشون رو می پرسم ... می رم سراغ کسایی که از جون و دل دوسشون دارم بغلشون می کنم می بوسمشون و تو گوششون زمزمه می کنم که چقدر برام عزیزن ...  

می یام اینجا چد تا پست جدید می نویسم و دست آخر اینجا رو می سپرم دست کسی که تا چند روز بیاد و پست هام رو منتشر کنه تا کسی نفهمه که نیستم ...

یه بلیط هواپیما می گیرم و خودم رو میرسونم حافظیه ... 

تو لحظه ها ی آخر می شینم فکر می کنم که از زندگی چی خواستم؟ به کجا رسیدم؟ و آرزو می کنم همه کسایی که ناراحتشون کردم و گاها دلشون رو شکستم من رو ببخشن و بعد به راحتی و با آرامش چشمهام رو می بندم ...  

..............................  

پی همدردی نوشت: از دیروز اینترنتم قطع بود تا امروز٬ صبح با کلی شوق و ذوق مثل همیشه صفحه جوگیریات رو باز کردم که ....  

کیامهر متاسفم امیدوارم روحشون قرین آرامش باشه و صبر مهمون خونه دل شما ... 

متاسفانه مادربزرگ آلن هم روز یکشنبه مهمون خدا شد ... دلت آروم کابوی آلن ... 

و تو سارای عزیز ... برای تسلای تو هیچی برای گفتن ندارم عروسک ...

پی خواهش نوشت: خدایا خواهش می کنم تمنا می کنم نذار نوید درد بکشه ... من حرفم رو پس گرفتم ...

 

نظرات 37 + ارسال نظر
وانیا یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ب.ظ

اول شدیم خوندیم اما سوالت خاصه
میخام فکر کنم

فکر بفرمایید ...

الهه دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

خب...جواب دادن به این سوال برام خیلی راحته چون تجربه ش رو دارم.....
من فقط چندتا کار انجام دادم....مثل همیشه درسام رو خوندم....رمز عابر بانک رو دادم به داداشم...یه سری نامه نوشتم برای یه عزیزی و سپردمشون به یکی از دوستام....کتابی رو که میدونستم باید بخونم رو خوندم و تموم کردم...به مامان و بابا یه جوری وصیت کردم که نفهمن قضیه چیه...و همین....روزامو گذروندم تا موعدش بشه.....موعدش گذشت و اتفاق نیفتاد....نمردم...و باور نمیکنی چقدددر دلم شکست و گریه کردم.....به هرحال تجربهٔ خوبی بود...اینجوری بود که فهمیدم نه کار عقب مونده ای دارم و نه ترسی و نه آرزویی.....
شاید یه روزی تو یه پست کاملا شرحش دادم....شاید....

الهه چه لذتی از این بالاتر که بدونی کی باید بری ...

تیراژه دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

سه روز ؟!!
خیلی کمه
احتمالا روز اولش به منگی میگذره
روز دومش هم با پدر و مادرم صحبت میکنم و حلالیت و اینا
و نامه مینویسم واسه کسایی که دوسشون دارم و یا احساس میکنم حرف نگفته ای مونده
روز سوم هم با خودم خلوت میکنم..تا برسه اون لحظه..

تیراژه پس یه جورایی مثل خودمی

م . ح . م . د دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 ق.ظ

میشینم یجا و فقط به آسمون نگاه میکنم !

چی می خوای تو آسمون ببینی محمد ؟ خدا رو یا زندگی رو ؟

آوا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 ق.ظ

حرف ِ نگفته ای به زمینیها باحتمال۹۰ درصدنخواهم داشت..حرفام باخدازیاده.فک کنم اونوقت زمان ِ
گله و شکایتام پیش خداس.همیشه وقتی از
پیش ِ یکی میام تا دیدار دوبارش اگه ازش
کینه ای به دل دارم قبلش تسویه حساب
میکنم باهاش که وقتی میرم پیشش با
دل صاف و آغوش باز برم........یبار از
پیشش من پرت شدم رو زمین.نمی
دونم سه روز بسه واسه این همه
سال یا نه....اما حساب کتابامو
میکنم بعد میرم پیشش..خدا
کنه یخورده بیشتر تر مرگم
عقب بیفته..کار نصفه
زیاد دارم.خیلی زیاد
یاحق...

چقدر تشبیه ات قشنگ بود آوا
"یبار از پیشش من پرت شدم رو زمین"
امیدوارم سال های سال زنده باشی

خدیجه زائر دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

سلام هاله ی مهربون و دوست داشتنی........امیدوارم هیچوقت پیش نیاد اما خیلی قشنگه حس و حالت...

سلام خانم زائر عزیز
ممنونم
امیدوارم سالهای سال سایه تون روی سر بچه ها و نوه ها مستدام باشه

کیانا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

باید فک کنم ...خیلی کارا باید انجام بدم

فک کن کیانا
خوب فکر کن

مامان مانی دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ http://maniyooshi.niniweblog.com

تمام 72 ساعت مانی کوچولومو می گیرم توی بغلم فقط بو میکنم و می بوسمش تا سیر بشم و دلم براش تنگ نشه

تو حالا حالا ها باید باشی و این نی نی رو بزرگ کنی

یاور دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ق.ظ

اگه بمن بگن فقط یک روز دیگه زنده ام:

سعی میکنم بیشتر برهنه توی آفتاب بایستم

زیر بارون راه برم و به صدای درختان گوش بدم

و دقت می کنم به لحطه ی آواز خواندن گنجشک و قارقار کلاغ را با تمام وجودم می شنوم

و با تمام عزیزانم تماس می گیرم و صادقانه می گویم: خوشحالم که این مدت با شما بودم؛ شما را با تمام وحودم دوست دارم و از بودن با شما لذت بردم

هر بامداد زندگی فرصت دیگری برای ما فراهم می آورد که بتوانیم چیزها را بهتر کنیم. گابریل گارسیا مارکز

و من این سه بامداد اخیر را بهترین روزهای زندگی ام به شمار خواهم آورد، چرا که انسان تا زمانی زنده است که بتواند عشق بورزد و دوست داشته باشد.

و من همیشه مات می مونم از این همه مثبت اندیش بودنت

فاطمه (شمیم یار دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ق.ظ

سلامم هاله جانم
واقعا نمی دونم چه کارایی می کنم..شاید زیادی ترسو هستم مگه نه؟..ترس از دور شدن از عزیزام

الهی که سالیان سال زنده باشی خواهر

هیشـــکی! دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ب.ظ http://www.hishkii.blogsky.com

فقط وفقط از دیگران حلالیت می طلبم و از خدا میخوام که از بدیای من بگذره بعد احتمالن انقدر گریه میکنم تا دق کنم...اما قلبن خوشحال میشم که از شر این زندگی نکبتی راحت میشم..

وصیت خاصی هم ندارم جز اینکه اگه مردم منو فقط تو تهران خاک کنن نه کرج!!
و اگه پاییز بود انار و نارنگی برام خیرات کنن تا روحم شاد شه ..
از مال دنیا هم که هیچی ندارم جز دوربینم که با خودم میبرم تا از شگفتی های اون دنیا عکس بگیرم و پستای بترکون بذارم!!1

عزیزم خاک تهران و کرج هم مگه با هم فرقی داره آخه؟؟؟؟
من کشته این شکمو بودنتم به خدا
فکر کنم تو همین جا بمونی بهتره عزیزم

علیرضا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

عزیزانمو بغل میکنم و میبوسنشون !
برای چند نفر فکر کنم نامه بنویسم !
برای یه نفر حرف میزنم و صدامو ضبط میکنم !
یه ساک خالی میندازنم رو دوشم و میرم سفر !
با قطار !
و میشنم تو کوپه و دفتر خاطراتمو میخونم
با بعضی سطراش میخندم
با بعضیاش...
پس بهتره برای یه کوپه خالی بلیط بگیرم !
بعدشم آرزو میکنم که کاش لحظات آخر برف
یا حداقل بارون ببیاره !

علیرضا نکته جالب همه و مشترک بودن ما بین این کامنتها فقط حضور یک نفر و بس...

نیم پوندی ( هانیه ) دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ http://hani65.persianblog.ir

حس خوبی نخواهم داشت.. اونقدرام محکم نیستم توو این مورد.

چقد جالبه که تو به کسی نمیگی هاله . من فک کنم اول از همه توو وبلاگم بنویسم من دارم میمیرم ! حلال کنین !!

الهی قربونت برم
تو ماهی و پاک نیازی نداری

نیم پوندی ( هانیه ) دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ب.ظ http://hani65.persianblog.ir

چه خبر از رها ؟ ازش باخبری ؟ حالش خوبه؟ چند بار اس دادم بی جواب موند گفتم شاید دلش میخواد تنها باشه.
اگه میبینیش بهش سلام منو بررسون عزیزم.

هانی جونم مدت هاست ازش بی خبرم

P h o e n i x دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:34 ب.ظ http://lordphoenix.persianblog.ir/

من زیاد میون ردیف قبر ها قدم زدم

و به چه نتیجه ای رسیدی؟؟؟

محدثه دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com

خدا نکنه عزییییییییییززززززززززززمممممم!!!!

من اگه همچین چیزیو بفهمم مطمئنن به داداشم میگم!!!
چون اون فقط میدونه که باید چیکار کنم!!!!
همون داداشم که گفتم!!!

اما فکر میکنم کل این 72 ساعت رو گریه کنم.

این داداش تو هم فکر کنم همه چی دونه
خو به حالت کاش منم یه داداش داشتم

آسانا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ

من اگه بدونم ۷۲ ساعت فرصت دارم تا اونجایی که میتونم خوش میگذرونم

همه پولامو خرج خودم میکنم

هر کاری که برام لذت بخشه و خوشحالم میکنه انجام میدم و ممکنه کسانی رو دوسشون دارم هم دور خودم جمع کنم و با هم خوش بگذرونیم

دیگه بعد مرگ پول به چه دردم میخوره

بعد میرم به کسانی که دوسشون دارم میگم که چقدر برام مهم هستن و با ارزش

بعد هارد کامپوترمو پاک میکنم

بلاخره چه بخوام چه نخوام چه الان چه چن سال بعد باید بمیرم تا ابد که زنده نیستم

من از خدا میخوام که یه دفه منو بکشه زجر کشم نکنه این بزرگترین آرزومه

الهی حالا حالاها زنده باشی
اما آسانا جان قربونت برم یه کمی هم از اون پولها به ما ببخشی راه دوری نمی ره ها

دلارام دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

بهش فکر کردم . کلی کار دارم که باید انجام بدم و مهمتر از اون کلی حرف دارم که باید بزنم ... احتمالا وقت کم میارم ولی خوب تلاشمو میکنم ... این روزها دارم به اونهایی که دوستشون دارم بیشتر ابراز محبت میکنم تا خدایی نکرده حسرتش برام نمونه .

الهی زنده باشی حالا حالا ها

پریسا ادیسه سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ http://odiseh.persianblog.ir/

برای نوید ناراحتم هاله. . . باور کن خیلی

پری خودم دارم منفجر می شم دیگه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 ب.ظ

سلام
72 ساعت میشه چند روز؟3روز...
چقدر کم. والا من برخلاف تو که نمیخوای هیشکی بفهمه من به همه ی کسایی که دوسشون دارم میگم. چون به هرحال قرار نیست این 3روز مثه روزای قبل بگذره دیگه.
از تمام دوستام و کسایی که دوسشون دارم خداحافظی میکنم و میگم که چقد دوسشون داشتم و میگم که چقدر حرفا تو دلم بوده که بهشون نگفتم
از اونجایی که هر ادم برام نماد یه چیزیه بش میگم که نماد چیه . کلی باهم حسرت میخوریم که چرا زودتر نگفتم.

حافظیه هم پیشنهاد قشنگی بود. من هم دوسش میدارم.
همچنین از این همه مجازی بودن تو دنیای مجازی خودمو در میارمو یه روزشو هم با دوستای مجازیم میگذرونم
دیگه...
خیلی 3روز کمه.خیلی. اگه میشه وقتشو بیشتر کنین

جزیره جان می شه الان بگی من نماد چی هستم ؟؟؟
تو ایشاالله حالا حالا ها وقت داشته باشی

جزیره سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:49 ب.ظ

اسمم کو

اون بالایی خود خود منماااااااااااااااااااااااا

اگه 4روزش کنی یه روزش رو هم میرم حرم امام رضا. البت فک کنم واسه حلالیت طلبی از خدا خیلی دیر شده باشه ولی خب کاریش نمیشه کرد دیگه.باید از اون هم حلالیت خواست که اون دنیا اذیتمون نکنه

بله متوجه شدم

حبیب چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ق.ظ

خصوصی

بله

حبیب چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ http://artooni.blogsky.com



بچه ها مراسم ختم مادر بزرگ کیامهر دوشنبه برگزار میشه که شنبه اعلام میکنیم کجا برگزار میشه

مرسی

رها پویا چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

هیچوقت نمیتونم جواب درستی به این سئوال بدم و اگه در موقعیت واقعیش قرار بگیرم نمیدونم عکس العملم چه خواهد بود. اما من تو ذهنم خیلی چیزها رو میسازم. گمون نکنم اذیت بشم. فکر میکنم آروم باشم. اما میخوام ته مونده های هر چی عشق تو وجودم دارم رو بریزم به پای عزیزانم ... کار خاصی نمیکنم. فقط میرم مامان رو هم میبینم و تا میتونم تو آغوشش میگیرم.

آره خدا !راست میگه ...

................
...................
.......................

بهنام چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااااام

آخر پستت چقدر بد بود هاله...
خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه و به همه سلامتی بدهههه...

من اگه 72 ساعت تا پایان عمرم باقی مونده باشه کار خاصی نمیکنم.
حتمآ بیشتر از اینی که الان هست خوش میگذرونم و خلاصه کلی خوش میگذرونم تو اون 72 ساعت دیگه!!! کار خاصی به ذهنم نمیرسه! اگه وقت شد حلالیت هم میطلبم از اطرافیان!

پسر بزرگ کردم آخه من !!!!!!!!!

حبیب پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ

خدا رو شکر قسمت شد سوم مادر بزرگ کیامهر رفتیم

خدا رحمتش کنه واقعا شلوغ بود حتی جای نشستن نبود

مامانگار جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ

...سلام هاله بانو جان...
...مهمترین چیز برای من قبل از رفتنم اینه که مطمئن بشم کسی از من ناراحتی و دلخوریی بدل نداره...و خودم هم مطمئن بشم که ته دلم از هیچکس کینه ای ندارم !...
...هم ببخشم...و هم بخشیده بشم..
...بقیه اش امور دنیوی ست که من چه باشم و چه نباشم ..خودش به شکلی رفع و رجو میشه...
...مرسی عزیز...

مامانگار امیدوارم سالیان سال زنده باشید
.
.
.
من شرمندتونم هر چی بگید حق دارید

وانیا شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ق.ظ

هاله جونییییییییییی بازی

پریسا شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ http://www.xxyadegarxx.persianblog.ir

فقط برای جینو تصمیم گیری می کنم تا بتونم بسپرمش به دسته یه آدم مناسب و هر چی که دارم میدم به کسی که از جینو مراقبت کنه
و این شخص یا پدرمه یا خواهرم مرجان
تا بعد از مرگم بچه ام آلاخون والاخون نشه

به به پری یادگار
چه عجب این ورا؟؟؟؟؟
ای جان من با این جینوت خداااااااااااااااااااااااااااااااا

پریسا شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ق.ظ http://www.xxyadegarxx.persianblog.ir

نوید کیه هاله؟ من می شناسمش
چی شده

پسر دایی ام پری
......
...........

هاله شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ http://www.assman.blogsky.com

این همه ساعت زنده بودم ..چیکار کردم ؟! که حالا بتونم تو اون ۷۲ یساعت کنم!
به هیشکی نمیگم و فقط نگاه می کنم ..احتمالا وسطای نگاهام به عزیزام بغض کنم ولی خوب قورتش میدم و قهقهه می زنم ! که آخرین تصویر تو ذهنشون از من خنده باشه

اینجوری فکر نکن هاله

گل مریم یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.forever.blogsky.com

حتی نمی تونم تصورشُ بکنم! شاید بخوام با مامان بابا بگذرونم


خوش اومدی عزیزم

آناهیتا یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:20 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

هاله؟
دخمل خوب می بینی من منگم بیا یه ندا بده جاتو عوض کردی!
امروز هی با خودم می گفتم این هاله چرا آپ نمی کنه؟!؟
چرا تو ریدر من بالا نمیاد رفتم می بینم اسباب کشی کردی! خب تو که می دونی من این روزا گیج می زنم بیا یه چی بگو.... ( چه رویی دارم من! )
فک کن تو یک ماهه جا به جا شدی من بی خبرم!
داره باورم میشه مخم به جایی خورده!

آنا الهی من قربونت برم من از آخرهای خرداد جا به جا شدم
ولی راست می گی شرمنده باید بهت خبر می دادم
این روزها منم زیادی گیج می زنم گویا اپیدمیه
نگران نباش

هاله یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://www.haleh-deltang.blogfa.com

من ...
۷۰ ساعتش مامانم رو محکم بغل میکنم..
۲ساعت دیگه رو هم به زوایای خونه جدید زووول میزنم.

ای جانممممممممممممم
خونه جدید؟؟؟؟

فرزاد دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:26 ق.ظ http://tak-shans.blogfa.com

سلام صدای آروم سکوت شبها
که دلنواز مینوازی...
مدتیه سراغ نمیگیری
گاهی سراغی از آخرین لینکت هم بگیر....

[ بدون نام ] دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ

72 ساعتی رو که گفتی شاید توی پست بعدیم نوشتم..
نمیدونم...
فعلا 72 ساعتی میشه که زندگیم تعطیله!!

فرزاد دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 ق.ظ http://tak-shans.blogfa.com

کامنت اولمو اشتباهی اینجا نوشتم
هم نظرات تو باز بود هم نظرات یکی از بچه ها
این بالایی هم اسممو یادم رفت بنویسم :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد