همبازی بچگی

تو تموم این روزها یه جوری از زیر بار دیدنت شونه خالی کردم ... دلم نمی خواست اینجوری  ببینمت٬اما امروز دیگه نشد راستش رو بگم ترسیدم٬ترسیدم که شاید دیر بشه ... 

دیدنت رو تخت بیمارستان خیلی دردناک بود خیلی احمقانه بود اما دلم می خواست وقتی می بینمت مثل همیشه خندون باشی  

سعی کردم بخندم خوش اخلاق باشم از همه جا حرف زدم از خاطرات گذشته گرفته تا اتفاقات قشنگ آینده اما نگاهت بدجوری یخ زده بود ... وقتی برگشتم خونه ساعت ها اشک ریختم با این وجود دلم می خواد برخلاف حرف دیگران امیدوار باشم  

می دونم خسته شدی می دونم ترسیدی اما نوید همبازی بچگی های من طاقت بیار ... 

نظرات 24 + ارسال نظر
محدثه سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com

سلام عزیز دلم. دیدن کسی که آدم دوسش داره اونم رو تخت بیمارستان خیلی سخته.
امیدوارم هر چه زودتر خوب شه.واسش دعا میکنم.از ته دلم.

علیرضا سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

یا طبیب من لا طبیب له

فاطمه (شمیم یار سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ

سلامم هاله جانم
خااایا بهش کمک کن..از عمق دلم بود..چون دلم لرزید هاله جان

وانیا چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ق.ظ

امیدوارم زود خوب بشه
زوده زود

الهه چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام هاله جونم....
خودم این روزا خرابم و نخواستم تو رو خرابتر کنم...اما سکوتم شکست...مثل بغضم....
عزیز دلم...دعا میکنم که خوب بشه حالش....که خوب بشه حالت....که همه دلاشون آروم و شاد باشه.....که دیگه کسی دلش نلرزه از غم دیدن یه دوست.........

آوا چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ق.ظ

خیلی خیلی خیلی سخته
خداکنه خوب بشه حال
ایشون.از ته اعماق
وجودم واسشون
دعا می کنم...
سلامتیشونو
بدست بیارن
یاحق...

کیانا چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلام هاله بانو جونم
فک کنم باید پسر داییت باشه نه؟؟؟امیدوارم هرچه زوودتر خوب بشه ...اینو از ته دلم گفتم چون خودم همچین دردیو کشیدم ...قطره قطره اب شدن کسی که دوسش داری واقعن سخته ...
براش خیلی دعا میکنم...

و راجع به خودت : با حرفای یاور خان تو پست قبلی کاملن موافقم ... حالا بلند شو...دستتو بذار رو زانوهاتو پاشو حتا اگه پاهات شکسته ....تو میتونی ...مطمئنم هاله ...

تیراژه چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

این جور وقتا لالمونی میگیرم هاله
امیدوارم همبازی بچه گیات خوبه خوب بشه
بشینه روبروت با هم یه دست پاسور بازی کنین و از این روزا بگین و تو دلتون مطمئن باشین که قدر همدیگه رو میدونین...حالا روزگار هر بازی ای که میخواد داشته باشهپگلم میدونم روزای سختیه..مواظب خودت باش هاله بانوی من

حدیث چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ق.ظ http://khatkhatihayman.blogfa.com

عزیزممم
واقعا سخته درکت میکنم
امیدت به خدا باشه ایشا.. خوب میشه..
من واسش خیلی دعا میکنمم

فرزانه چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

برای تو و دوست عزیزت تحمل و شکیبایی آرزو میکنم.

پریسا ادیسه چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ http://odiseh.persianblog.ir/

مامانگار چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام عزیزم..هاله جان ممنونم که احوالپرسم بودی نازنین..
..نمیدونستم اینقدر غمگینی !..حالا چرا ناامیدی عزیز؟؟!!...
..خداروشکر جوونه و توانا !!...مطمئنم میتونه مقاومت کنه و به سلامتی برگرده !!...البته بشرطی که دوستای خوب و همدلی مثل تو..بجای غم و غصه خوردن..مرتب دورش باشن و بهش روحیه بدن نازنین...
...باید روحیه بالایی داشته باشید تا روش اثر مثبت بگذاره..و بیماری رو مغلوب کنه !...همیشه ایمان و امید هست که راه رو باز میکنه !..ماهم دعا میکنیم!...
..

سلام مامانگارم
خوبید؟
متاسفانه مامانگار جون ما قبلا تجربه این نوع بیماری رو داشتیم شاید به خاطر همینه که همه این جوری خودمون رو باختیم
همه از همین الان دارن گریه و زاری می کنن حق می دم به خدا اتفاقات داره دوباره تکرار می شه ... می خوام محکم باشم و بگم همه چیز برخلاف اون چیزی که اونها دارن تصور می کنن اتفاق می افته می خوام بگم جوونه و تحمل می کنه اما از پسش بر نمی یام خیلی سنگینه ... من اینقدر قدرت ندارم ... دیروز نگاهش رو دیدم بیشتر ترسیدم آخه خیلی سرد بود مامانگار ...
خیلی زود خودش رو باخته ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ب.ظ

هاله جان دو روز نیومدم بهت سر نزدم چی شده عزیزم
چرا غمگینی کی بیمارستانه چی شده ؟؟؟؟؟؟؟
خاطره های کی رو می خوای فراموش کنی ؟؟؟

الان من واقعا باید علم غیب داشته باشم که بدونم این کامنت بی نام و نشون رو کی گذاشته؟؟؟؟؟

آسانا چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ http://asanaaa.blogfa.com/

براش دعا میکنم امیدوارم حالش هرچه زود تر خوب بشه

کورش تمدن چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
کاری که از دست ما برمیاد فقط دعا کردنه
ولی شما میتونی علاوه بر دعا کردن کنارش باشی و بهش روحیه بدی
ایشاا... که خوب میشن

بهنام چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:09 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلام هاله جان
امیدوارم که زود خوب شه
خیلی دعا میکنم واسه ی همبازی بچگی هات...
با غصه خوردن که چیزی عوض نمیشه...
ایشالله که همه چی درست میشه زوده زود...

یاور چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ

داریخما یاخشی یامان روزگاریمیز گئچه جک

بو بئش گون عمره گوره روزگاره یالوارما

سنین ده بیر گون اولار نو بهارین ای بلبل

خزان جفاسینه صبر ائیله خاره یالوارما
---------------------------------------------

پریشان و نگران نباش روزهای بد و خوب هر دو می گذرند

که 5 روز عمر بشری ارزش التماس کردن به روزگار و غصه خوردن ندارد

روزی نوبهار برای تو هم فرا می رسد ای بلبل

بر جفای خزان صبر کن و از خار منت نکش

یاور چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ

چون می گذرد غمی نیست

می گذره عزیزم؛ نگران نباش

زندگی غم های بزرگ و شادی های کوچک است (چارلی چاپلین)

یاور چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:41 ب.ظ

در ضمن خوشحالم که امیدوارتر از بقیه ای!

بزار برات بگم که حق داری ناراحت بشی؛ اما حق نداری ناامید بشی؛ یعنی هیچ وقت این اجازه رو بهت نمی دم.

بهت تبریک می گم که وقتی همه ناامیدند؛ تو امیدواری!

این خودش خیلیه

بهار چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:18 ب.ظ

سلام هاله‌ی عزیز

از صمیم قلبم متاسفم. بیشتر برای نگاه سرد نوید. امیدوارم تحمل کنه و این ترس و نا امیدی رو از دل فامیل شما پاک کنه.

اما تو قوی باش؛ باز هم به دیدنش برو. برو بگو بخند. برو و کلی از آینده براش بگو اونقدر که خودت و اون هر دو باور کنین این آینده وجود داره. برو و تنهاش نذار. تنهایی زودتر از پا میندازتش. بودن افراد نا امید زودتر داغونش میکنه. برو و امید و گرمی رو به چشای سرد و بی روحش تزریق کن. برو و این بی روحی سنگین روزای بیمارستان رو براش رنگی کن. میدونم حرفایی که میزنم سخته. میدونم آزار می بینی. میدونم ممکنه هربار ساعتها اشک بریزی ولی آروم میشی و من فکر می‌کنم اوضاع بهتر میشه. مطمئنم خدا کمک می‌کنه.

خدا همیشه میخواد کمک کنه؛ همیشه میخواد معجزه بفرسته ولی وقتی آدما حتی خودشون باور ندارن و منتظرش نیستن معجزه‌ هم معنا نداره. امیدوار باشین تا خدا به احترام اون دل امیدوار و منتظرتون معجزه رو براتون معنا کنه. خدا بزرگه خیلی...

دعا و آرزوهای خوب تنها کاریه که از دستم برمیاد. براتون دعا میکنم.

یاور چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

بیماریش چیه!؟ سرطانه!؟ Ms!؟ خب باشه بازم راه داره

بازم می شه خوب بشه


البته اگه بخواد و اگه بخوای و اگه به ناامیدی اجازه ندی نفس بکشه؛ توی این دنیا هیچ مشکلی نیست که نشه حلش کرد.
فقط باید باور کنی و صبر و تلاش!

حبیب چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ http://artooni.blogsky.com

سلام نمیدونم برای چه کسی نوشتی

اما ایشاله خوب بشه به زودی

منم داداشم اول فروردین تا آخر فروردین تو بیمارستان بود و هنوز کاملا خوب نشده

میدونم چی میگی خیلی سخته

این موضوع هر روز جلوی چشمامه و کاری نمیتونم بکنم

خدا همه مریض ها رو شفا بده

حبیب چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ب.ظ http://artooni.blogsky.com



براش دعا میکنم ایشاله زودتر به خونه برگرده و خوب بشه

میدونم که دعای من دردی رو دوا نمیکنه اما خوب بازم دعا میکنم

گل گیسو چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com/

انشاا... بزودی خوب میشن
امیدوار باش
براشون دعا میکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد