یادت بخیر

دیروز برای گرفتن جواب آزمایشگاه خواهری باید می رفتم نزدیک بیمارستان تهران کلینیک ... 

خیلی با خودم کلنجار رفتم که نگاهم به این بیمارستان کذایی نیفته اما تو ذهنم غوغایی بود ... شب بدی بود ... خونه یکی از اقوام بودیم خیلی شلوغ بود یه دفعه همه به هم ریختن هر کسی داشت در گوشی با اون یکی حرف می زد ساعت ۱۰ شب بود که بابا پیغام داد آماده شید بریم ....  

با شنیدن رفتنت تو حیاط مثل یخ وا رفتم هیچ کس حاضرنبود خبر رو به مامان بده ... تمام طول راه رو بی صدا اشک ریختم ... خیابون ها خلوت بود و خیلی زود رسیدیم همه اش آرزو می کردم خبر دروغ باشه حداقل فرصت داشته باشم ازت خداحافظی کنم ... جلوی در اورژانس پیاده شدیم که فرید گریه کنون پرید بیرون ... دیر رسیدید فرید تنها جمله ای که هنوز بعد از سالها یادم مونده ... همون جا بود که مامان با زانوهاش زمین خورد و دیگه هیچ وقت سر پا نشد ... 

کاش هنوز بودی ... کاش به جای اون عکست .... 

چقدر دلم می خواست می شد دوباره برات یه چایی داغ با لیمو بیارم که بخندی و بگی دست و پنجولت درد نکنه دخمل و من اخم کنم و با ناز بگم داییییییی و تو دست بکنی تو اون موهای خوشگلت و سرت رو ببری عقب و بهم بخندی ... هنوز یادگاری هات رو نگه داشتم جونم بهشون بسته است ...می دونی الان ته تغاری عزیز کرده ات گوشه بیمارستانه و هنوز تشخیص ندادن چه بیماری داره ؟؟؟ 

کاش بودی تا فارغ از همه چیز بشینم تو بغلت و تمام اتفاقات رو بی کم و کاست تعریف کنم و اجازه بدی پیراهنت رو با اشکهام خیس کنم ... دلم برات خیلی تنگه ...

نظرات 23 + ارسال نظر
Nima دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ http://popcrazy.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه .
غصه نخور آبجی - خدا بزرگه.

مرسی نیما ...
واقعا بزرگه ..........

کیانا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

از دست دادن یه عزیز خیلی سخته خیلی زیاد...اما همه ما میریم ..خوب یا بد ..دیر یا زوود...مهم درس رفتن ...اینه که به ادم آرامش میده ...
امیدوارم هیچ وخ غمگین نبینمت عزیزم

کیانا تنها کسی بود که الان بهش احتیاج داشتم

هیشـــکی! دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.hishkii.blogsky.com

الهی بمیرم چقد قصه خوردم با این پستت

الهی فدای تو من بشم هیشکی جان

فرزانه دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

امان از این جاهای خالی که با هیچی پر نمیشن. برات صبوری آرزو میکنم

ممنون فرزانه جونم

فرشته دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://surusha.blogfa.com

خدا رحمتشون کنه...

امیدوارم ته تغاری داییت خیلی زود رها بشه از بیماریش..

امروز صبح تو بیمارستان از خدا میخواستم که هیچ وقت هیچ کسو اسیر این تختا نکنه...

سلام عمه نو ظهور
منم امیدوارم ........

رها پویا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

یادشون بخیر عزیزم . درکت میکنم. کاش میشد یه جوری از این رفتن ها و فقدان وجود عزیزان خلاص شد ...

رها بلاخره داغ این کاش ها یه روز من رو خفه می کنه ...

علیرضا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

بعضی وقتا نیاز داریم بعضی چیزا رو فراموش کنیم
بعضی خاطراتو
اما حتی اوضاع بدتر میشه و اون خاطرات رژه میرن تو سرمون
خاطرات عزیزانی که ...
:(
خدا عزیزانتونو براتون نگه داره ... سالم و سلامت ...

آره علیرضا
کوچکترین اتفاق یه لحظه کلی خاطره رو می تونه تداعی کنه
ممنونم و همین طور برای تو

هاله دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ب.ظ http://adam-bozorge.blogfa.com

چرا دایی ها دوس داشتنی ترن ؟

یادشون به خیر..

هاله جان واقعا نمی دونم

دلارام دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ

بعضی یادها ، فراموش شدنی نیستن . روحشون شاد باشه .

دلی گاهی نمی شه بعضی آدمها رو به آسونی از یاد برد

بهار دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ

از مدرسه که برگشتم هنوز مانتومو درنیاورده زنگ زدم دختر دایی کوچیکم که ببینم صب تو مدرسه چیکارم داشت. بابام اومد خونه رنگ پریده. مامانم گفت بگو چی شده. تلفنو قطع کردم. بابام گفت ناهار بخوریم بعد. مامان گفت نه. هی سوال و اصرار تا بابام بالاخره گفت که داییم سکته کرده... یخ کردم. دیروزش داشتن با مامانم برنامه سفر میریختن واسه آخر هفته. مگه میشد؟! خنگ شده بودم. مامانم زار میزد و من منگ رفتم به بابا گفتم یعنی چی. گفت فوت کرده...وای...

رفتیم خونشون. هیچوقت یادم نمیره. یه پسرش تو یکی از شهرای اطراف دانشجو بود. بهش گفته بودن بابات حالش خوب نیست بیا. اومد و اعلامیه ها رو دید... هنوز حتی فکر کردن به اون روز آزارم میده. کار مامانم به بیمارستان کشید. خبر دادن به مادربزرگم و ... همه چی خیلی بد بود. بعد بیشتر از سه سال هنوز نتونستم لحظه ایشو فراموش کنم...

خدا بیامرزتشون.


بهار متاسفم برات
روحشون شاد

محدثه دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com

خدا داییتو بیامرزه
ایشالا خواهرتم زود زود خوب میشه
امیدتو از دست نده
خدا هوای همه رو داره

ممنونم نانازی
گل گلدون خودمی

پریسا ادیسه دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ب.ظ http://odiseh.persianblog.ir/

اینو تا ته قلبم درک می‌کنم


اون ته تهای دلم خیلی می سوزه

گل گیسو دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ب.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com/

خدا رحمتشون کنه

مرسی گیسو جونم

نیم پوندی ( هانیه ) دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ب.ظ http://hani65.persianblog.ir

وای سلام . اصلن دلم نمیخواس اینجا رو اینجوری غصه دار بنویسم . خدا دائی تو رحمت کنه . روحش شاد .
هاله کی بیمارستانه ؟ خواهرت ؟ آره؟؟؟؟

سلام نیم پوندی خودم
خوبی قربونت برم
مرررررررررررسی عزیزم
پسر داییمه که بیمارستانه نیم پوندی جونم

تیراژه دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

دلم ترکید هاله
از پستت
کامنتا رو که خوندم دیگه اشکام طاقت نیاوردن
ایشالا که زود زود خوب میشه پسر دایی
وای خدااااا

خدا نکنه تیراژه جان
..
.
ممنونم

لاهیگ دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ب.ظ http://laahig.blogfa.com

چقدر سوزناک بود هاله جونم.
خدا رحمتشون کنه و از ته دل میخوام که ته تغاریش رو هم زودی خوب کنه.

لاهیگ عاشقتم به خدا

پونه دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

خدا رحمتش کنه
الهی پسر داییت هر چه زودتر خوب شه .آمیییییییین

فدای تو پونه

آسانا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ب.ظ

روحشون شاد

ایشلا مشکلی پیش نمیاد و حالش زود خوب میشه

ممنون از لطفت آسانای عزیز

ریحانه دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ http://damproad.persianblog.ir

خدا رحمتش کنه هاله جون
پسر داییتم ایشالا هرچی زودتر خوب بشه :)

ممنونم ریحانه جان

آوا سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ق.ظ

واسه عزیزتون واسه گلتون
دعا میکنم که مورد
خاصی نباشه و
زودتر بهبودی
حاصل بشه
روح داییتونم
شاد باشه
یاحق...

ممنونم آوا جونم
خیلی مهربونی به خدا

پریسا ادیسه سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ق.ظ http://odiseh.persianblog.ir/

قیافه روووووووووووووو
ببین عین همین لباس و همین رنگ تن ِ منه توو فیسم دیدی که؟ بعد من فک کردم فقط خودم کچل بودم

هرررررررررررررررررررررر
من کجام کچل بوده خرمن گیسو ام

کورش تمدن سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
روحش شاد

سلام و تشکر

پریسا ادیسه سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ب.ظ http://odiseh.persianblog.ir/

خب منم الان خرمنم ولی اون موقع کچل بودم. . .
ببین. . . عاشق این هررررررررررر گفتمنتم به خدا

عکس رو ببین خداییش این همه مو داشتم خوب
اتفاقا من الان کچل شدم پری
خودمم این هرررررررررررر رو دوست دارم کاربردیه حسابی
فکر کنم از جناب باقرلو و الهه دزدیدمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد