پست های بو دار (4)

صبحی بهش می گم اسرائیل دیگه جدی جدی می خواد حمله کنه 

یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم می کنه و می گه باور نکن از این حرفها زیاد می زنه 

عصری خبر انفجار رو که می شنوه همون جوری که داره از ترس قبضه روح می شه می گه فکر کنم اسرائیل زد ... 

امروز

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد 

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد ... 

امشب چرا یه دفعه اینقدر دلم تنگ شد ؟؟؟؟

امید

گر نگهدار من آنست که من می دانم 

شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد ...

مکعب مشکی رنگ

 

 

من خدا رو تو صحرای عرفات شناختم کنار جبل النور همون جایی که حوا آدمش رو پیدا کرد ... من خدا رو تو شب مثل روز روشن اما سخت مشعر شناختم ... من خدا رو تو منی میون دعاهای نیمه شب شناختم ...  

من لذت رو زمانی حس کردم که مدیر کاروان پرده خیمه رو بالا زد و با صدای رسا اعلام کرد قربونی ها انجام شد حاج خانم ها مبارک باشه ... من لذت رو زمانی حس کردم که حاج بابا اومد جلوی خیمه و من به سر صاف و یک دستش  بوسه زدم ... 

من تو همون طوافها سر به سجده گذاشتم ... من تو همون سعی ها خودم رو پیدا کردم ... 

من تو همون روزها من شدم  ...