مرز بین غم و شادی

امشب رفته بودم ختم یه پسر بیست و چهار ساله که احتمالا پر بود از ارزوهای کوچک و بزرگ ...

فردا شب می رم عقد یه پسر سی و چند ساله که بعد از سالها تونست به دختر مورد علاقه اش برسه ...

یکی ارزوهاش رو باهاش دفن کردن و یکی تازه داره به ارزوهاش می رسه ...

.........................