امروز

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد 

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد ... 

امشب چرا یه دفعه اینقدر دلم تنگ شد ؟؟؟؟

امید

گر نگهدار من آنست که من می دانم 

شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد ...

مکعب مشکی رنگ

 

 

من خدا رو تو صحرای عرفات شناختم کنار جبل النور همون جایی که حوا آدمش رو پیدا کرد ... من خدا رو تو شب مثل روز روشن اما سخت مشعر شناختم ... من خدا رو تو منی میون دعاهای نیمه شب شناختم ...  

من لذت رو زمانی حس کردم که مدیر کاروان پرده خیمه رو بالا زد و با صدای رسا اعلام کرد قربونی ها انجام شد حاج خانم ها مبارک باشه ... من لذت رو زمانی حس کردم که حاج بابا اومد جلوی خیمه و من به سر صاف و یک دستش  بوسه زدم ... 

من تو همون طوافها سر به سجده گذاشتم ... من تو همون سعی ها خودم رو پیدا کردم ... 

من تو همون روزها من شدم  ... 

برای مامانگار

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست  

خدا در قلبی است که برای تو می تپد 

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد ... 

تولدتون مبارک مامانگار دوست داشتنی