-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 آبانماه سال 1399 22:00
اگرچه دل به کسی داد، جان ماست هنوز ................ سعدی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1399 22:00
با این همه جدایی دنیا ادامه دارد .... تلخ است و سخت و مبهم اما ادامه دارد! مجنون اگر چه چندیست دست از جنون کشیده ست، لطفا به او بگویید: لیلا ادامه دارد ...........
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1399 22:00
بالاخره تموم شد این ماه مهر از نیمه شهریور حالم خراب بود ..... حوصله مهر رو نداشتم .... عجیب دلم می خواست این ماه حذف بشه، اصلا مستقیم از شهریور وارد آبان بشم .... سخت گذشت تا تموم شد ..... من منتظرم ....... منتظر آبان ماه ...... می دونم که می شه ..........
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مهرماه سال 1399 22:00
تا امروز صبح فکر میکردم موفق شدم بین خودم و این هوا، یه صلحی برقرار کنم اما ذهی خیال باطل بارون فقط حالم و خرابترکرد....دیگه حتی قادر نبودم اشک هام رو هم کنترل کنم چه برسه به حفظ ظاهر ...... این روزها همه چی دست به دست هم داده که من رو ویرون تر از قبل کنه ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1399 22:00
دخترک عجیب ترسیده بود رد اشک روی صورتش بود و هق هق می زد .... تو اون لحظه فقط من میتونستم بفهمم که چقدر ترسیده ... تمام تلاشم رو می کنم که آرومش کنم و موفق می شم ....اما خودم ناآروم می شم .... ذهنم متلاطم می شه و بر می گردم به روزهایی که نباید برگردم .....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مهرماه سال 1399 22:00
ببار آسمون ببار بذار دل سبک کنی .... شاید با باریدن تو دل منم آرووم و قرار بگیره .....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 22:00
عقلم و زیر پات گذاشتی رفتی تو، من و مبتلا گذاشتی رفتی ...........
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1399 22:00
زمانی که در کنار کسی قرار می گیری و آرامش داری یعنی اون آدم می تونه تو رو آروم کنه یعنی اون آدم تو رو از خودت بهتر می شناسه یعنی تو کسی رو کنار خودت داری که تو رو از خودت بهتر بلده ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 شهریورماه سال 1399 22:00
گذشتم از او به خیره سری گرفته ره، مه دگری ... کنون چه کنم با خطای دلم گرم برود آشنای دلم به جز ره او، نه راه دگر، دگر نکنم خطای دیگر .....................................
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 شهریورماه سال 1399 22:00
خواب دیدم ما را بریدن و به کارخانه چوب بری بردند آن که عاشق بود، پنجره شد ... آن که بی رحم بود، چوبه دار ... از من اما دری ساختند برای گذشتن ... پل الوار
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 شهریورماه سال 1399 22:00
دیگر برایم مهم نیست برای کسی مهم باشم نمی خواهم دوباره عاشق کسی شوم به اندازه کافی درد در من هست چطور باید خوب شوم را یاد گرفته ام ........ آیدین دلاویز
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1399 22:00
چندین بار تلاش می کنیم و تماس می گیریم ولی هر بار هر کدوم به دلایلی نمی تونیم جواب تلفن رو بدیم در نهایت من پیروز می شم و تماس می گیرم، تماس برقرار می شه تا شروع می کنیم به صحبت کردن تلفن شرکت زنگ می خوره می خوام جواب ندم اما چون پیامد جواب ندادن پیج شدنه می پرسم منتظر می مونی جواب بدم یا قطع کنم منتظر می مونه سعی می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1399 22:00
بغل کردن تنها معجزه ایه که آدمای معمولی هم از پسش بر می یان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1399 22:00
خوشبختی یعنی : دستانت و خیابانی که تمام نمی شود ...!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1399 22:00
خسته خودش رو پرت می کنم رو صندلی ماشین .... - تازه اومدی اینجا؟ نه چند ماهی می شه اما هنوز بهش عادت نکردم .... - خونه خریدی؟؟ بله - بچه نداری؟ نه - زودتر اقدام کن یهو از دهنش می پره و می گه اصل ماجرا وجود نداره با تعجب نگاه می کنه و می گه چرا هنوز ازدواج نکردی؟ - آدم دنیا رو داشته باشه اما خانواده ای برای خودش نداشته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 شهریورماه سال 1399 22:00
تمام حس دوست داشتنم به انگشتانم منتقل می شوند زمانی که سرت را روی دامنم می گذاری ..........
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 شهریورماه سال 1399 22:00
اصلا حواسم به ایستگاه نیست ... با عجله بلند می شم ، فرصت نیست کتاب رو جا بدم تو کیف، کاغذ رو می ذارم آخرین صفحه ای که خوندم و کتاب رو می زنم زیربغلم ... تو سالن شروع می کنم به راه رفتن تند که قطار بعدی رو برای به موقع رسیدن از دست ندم .... دلم هوای روزهای قدیم رو می کنه ....هوای همون روزهای سخت و کشدار، همون روزایی که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 شهریورماه سال 1399 12:00
................ کاش این ماجرا به سر نیاید .................
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1399 22:00
شبیه کسانی که سالهاست دارن با عذاب و رنج زندگی می کنن ... از اون مدل زندگی ها که همه از بیرون فقط حسرتش رو می خورن ... لحظه های خوش هم ممکنه که وجود داشته باشه اما اونقدر آنی و بی بنیاد که تو عذاب ها دود می شه و می ره .....بعد یهو با یه زور کوچیک همه چیز نابود می شه و می مونی اصلا این زندگی به تار مویی هم بند نبوده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1399 22:00
من با تو نه نویسنده شدم و نه شاعر اما با تو در من منی جدید زاده شد ......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1399 12:45
سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی نگفتم گفتنی ها رو تو هم هرگز نپرسیدی شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود میان عشق و آیینه ، یه جنگ نابرابر بود چه جنگ نابرابری ، چه دستی و چه خنجری چه قصه محقری، چه اول و چه آخری ... ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه ها هستیم سفر با تو چه زیبا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1399 22:00
واقعیت وحشتناکیه که تو ذهن خودت فکر کنی هنوز هم مرکز توجه فرد یا افرادی هستی ، احتمالا ته دلت هم غنج می ره که هنوز دوسم دارن و ..... اما وحشتناکیش اینجاست که یه مدت بعد بفهمی که خیلی وقته حذف شدی ... فقط اونقدر ذهنت درگیر توهم ات بوده که متوجه نشدی ..... و اون موقع است که حالت دیدن داره ولی حیف که خیلی وقته حذف شدی و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1399 13:00
به مو رسید .................... و ........................... پاره شد ..................
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1399 22:00
نسبت به اهدافت لجباز باش و نسبت به راهکارهایت انعطاف پذیر ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1399 22:00
و من برای دیدنت چشمانم را نذر کرده ام ......!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 شهریورماه سال 1399 22:00
نمی دونم چرا یهو تصمیم گرفتم گوشی رو خاموش کنم ، انگار می خواستم خودم رو محک بزنم شاید هم لجبازی کنم .... گوشی رو که روشن می کنم، سیل پیغام ها سرازیر می شه ... حوصله ندارم همشون رو چک کنم .... دو سه تا پیغام گذاشته که سین می کنم و بلافاصله شروع می کنه به تایپ کردن ... انگار منتظر بوده .... ... بلافاصله می نویسه نگرانت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1399 22:00
گاهی منتظر بودن هم یه جور امیدواری به فردا و فردا هاست .... امیدوار بودن به ادامه زندگی ... حتی اگر بدونی که این انتظار ممکنه نتیجه ای نداشته باشه اما بازم یه کورسوی امیدی گوشه دلت می ذاری ..... و امان از روزی که دیگه منتظر نباشی ......................................
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1399 22:00
قبل از اینکه تماس بگیرم سعی کردم تا حد ممکن چشمهام رو از اشک خالی کنم ، امید عبثی بود اما تمام تلاشم رو کردم ... وقتی تماس گرفتم کاملا اتفاقی سر یه موضوع ساده شروع کردیم به خندیدن ... چند دقیقه ای بی وقفه خندیدیم و تنها چیزی که گفتم این بود که گذاشتم یه کم بگذره بعد بهت زنگ بزنم ... البته اینقدر آهسته بیانش کردم که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1399 22:00
و گاهی تمام عشق به دور ایستادن است .....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1399 22:00
چه تصادف جالبی تو سومین روز شروع شد تو سومین روز هم تمومش کردم ........