-
رو می کنم ...
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 12:18
در حال عبور از کنارت بودم که صدام کردی اهمییت ندادم اما تو با صدای بلندتری اسمم رو بردی٬ باز اهمییت ندادم حتی به پشت سرم هم نگاه نکردم٬اما آخرین بار به قدری محکم بهم گفتی صبر کن مگه با تو نیستم که پاهام شل شدند ... مثل همیشه ... چاره ای نبود من باز کم آورده بودم٬ایستادم اما برنگشتم آخه جراتش رو نداشتم و تو باز صدام...
-
از دین من تا عشق تو
شنبه 15 مردادماه سال 1390 12:18
... تمامی دینم به دنیای فانی شراره عشقی که شد زندگانی به یاد یاری خوشا قطره اشکی به سوز عشقی خوشا زندگانی ... ... پس از تو نمونم برای خدا تو مرگ دلم را ببین و برو ...
-
برای تویی که عاشقانه دوستت دارم
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 10:54
چند روزی هست که دست و دلم زیاد به نوشتن نمی ره اما امروز تصمیم گرفتم برای تو و به خاطر تو بنویسم تویی که تمام لحظه های تنهایی ام پر می کنی ... تویی که ... تو این روزها می خوام بیشتر برات وقت بذارم امیدوارم که تو هم بیشتر من رو ببینی .... با این که دنیات خیلی بزرگه اما تنها تویی که تو دنیای کوچیک من جا می شی ... و من...
-
...
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 10:53
مدت ها بود سراغ کتابفروشی نرفته بودم ... مدتها بود کتابی با خودم این ور و اون ور نمی بردم ...مدتها بود که حتی در حال راه رفتن هم کتاب نخونده بودم ... دیروز با یه هوس آنی رفتم و یه کتاب خریدم و شروع کردم به خوندن ... با خوندنش یه حسی دارم نه رو زمینم نه تو آسمون یه جورایی معلقم ... نمی دونم داستان من خیلی شبیه کتاب یا...
-
فقط ۷۲ ساعت
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 23:17
اگر همین الان به شما بگن فقط ۷۲ ساعت تا پایان زندگی زمان دارید چی کار می کنید؟؟؟ . . . . . اگر به من بگن فقط ۷۲ ساعت زمان دارم تا این دنیا رو با تمام خوبی و بدی بذارم و برم بی برو برگرد چند ساعت اولیه رو تو شوکم و البته کلی هم گریه می کنم ... تمام تلاشم رو می کنم که کسی از این موضوع خبردار نشه ... اولین کاری که می کنم...
-
بارون
شنبه 1 مردادماه سال 1390 20:38
داره بارون می یاد ... می خوام برم زیر بارون قدم بزنم تا شسته بشم زیر این بارون نوبر مرداد ماهی ...
-
حس خاص
جمعه 31 تیرماه سال 1390 00:23
این روزها این آهنگ رو زیاد گوش می دم یه حس خاصی داره ... شاید آرامش ... چیزی که من مدتها ست گمش کردم ... کلیک
-
عشق
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 08:48
داشت سالاد درست می کرد اونم با یه کارد تیز ... تو ذهنش غوغایی بود از فکر های درهم برهم ... به این فکر می کرد که دوسش داره یا نه؟ داشت کلمه دوست داشتن رو پیش خودش آروم آروم زمزمه می کرد که یه لحظه حواسش پرت شد و انگشتش رو برید چند قطره خون ریخت روی زمین٬ هول شد و فوری دستش رو برد سمت دهنش ... چون زخم باز بود ویروس عشق...
-
امروز
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 23:35
خسته تر از همیشه از پارک ساعی می یام بیرون و مثل همیشه راهی می شم سمت مترو ... تو راه تا برسم کلی دری وری بار خودم می کنم ... کلید رو تو قفل می چر خونم وارد یه خونه ساکت و خلوت می شم ... بلافاصله می رم سمت کولر و روشنش می کنم بی خیال لباس عوض کردن می شم و روی اولین مبل که رو به روی دریچه کولره ولو می شم سرم رو به عقب...
-
همبازی بچگی
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 22:35
تو تموم این روزها یه جوری از زیر بار دیدنت شونه خالی کردم ... دلم نمی خواست اینجوری ببینمت٬اما امروز دیگه نشد راستش رو بگم ترسیدم٬ترسیدم که شاید دیر بشه ... دیدنت رو تخت بیمارستان خیلی دردناک بود خیلی احمقانه بود اما دلم می خواست وقتی می بینمت مثل همیشه خندون باشی سعی کردم بخندم خوش اخلاق باشم از همه جا حرف زدم از...
-
تدفین
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 14:16
من برای تدفین خاطره ها آماده ام برای مرگ گل سرخ برای سوختن پروانه من برای سپردنت به دستهای سرد خاک آماده ام در سکوتی غریب همراه با عطر اقاقی در دوراهی مرگ و زندگی بازمانده ای هستم که می خواهم به تنهایی تشییع کننده باشم ... من مرگ غرورم را شاهد بوده ام اما باور کن روزی پریشان خواهی شد من برای تدفین خاطره ها آماده ام ...
-
همین الان
شنبه 18 تیرماه سال 1390 01:38
نمی دونم چرا الان دارم با این حالم می نویسم تو که حال بد من و دیدی تو که فهمیدی چقدر خرابم تو که دیدی ولی حتی نگفتی تا بیمارستان بیام کمک میخوای تو یا نه حتی .... مهم نیست به قول خودت این اتفاق رو اینترنت هم می ذارم ... آره گذاشتم چون می دونم می خونی ... نمی دونم چرا اینقدر بهم فشار اومد ... می دونی به چی فکر می کنم...
-
جاده
جمعه 17 تیرماه سال 1390 16:20
از عذاب جاده خسته نرسیده و رسیده آهی از سر رسیدن نکشیده و کشیده غم سرگردونی هامو با تو صادقانه گفتم اسمی که اسم شبم بود با تو عاشقانه گفتم من سرگردون ساده تو رو صادق می دونستم این برام شکست اما تو رو عاشق می دونستم تو تموم طول جاده که افق برابرم بود شوق تو راه توشه من اسم تو همسفرم بود ... من دل شیشه ای هر جا پر شکستم...
-
همه چیز
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 10:29
تو با من بچه شدی تو با من رهگذر کوچه پس کوچه های خاطرات شدی تو با من صبور شدی تو با من ساکت شدی تو همه چیزم شدی ... تو با من هر لحظه عاشق و عاشق تر شدی تو با من در به در شدی غریب شدی تو با من تنها شدی بی یار و یاور شدی تو همه چیزم شدی ... تو با من بی دین و بی ایمون شدی تو با من گریون شدی خندون شدی تو با من شاعر شدی...
-
راز دل
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 09:41
... دل دیوانه من به غیر از محبت گناهی ندارد خدا داند شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی پناهی ندارد خدا داند منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند به جز این اشک سوزان دل ناامیدم گواهی ندارد خدا داند ...... کلیک خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم به خدا ایمان دارم...
-
یادآوری گذشته
جمعه 10 تیرماه سال 1390 22:34
دلم از حسرت این سوخت که در یاد تو باشم هم یار تو و جان تو و روح تو باشم دلم از حسرت این سوخت که ای لعل روان بخش آرامش جان بخش نفسهای تو باشم دلم از حسرت این سوخت که گلخند لبانت از یاد من و عشق من و مهر تو باشد دلم از حسرت این سوخت که چون آهوی مشکین دربند و گرفتار و هواخواه تو باشم دلم از حسرت این سوخت که ای گوهر تابان...
-
یادآوری گذشته
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 20:27
دلـم از حـسرت ایـن سوخـت که در یــاد تو باشـم هم یـار تو و جان تو و روح تـو باشـم دلم از حسرت این سوخت که ای لعل روان بخش آرامش جـان بخـش نفسهای تـو باشـم دلـم از حـسـرت ایـن سـوخـت کـه گلخنـد لـبـانـت از یاد من و عشق من و مهر تو باشد دلم از حسرت این سوخت که چون آهوی مشکین دربنـد و گرفـتار و هواخواه تـو باشم دلـم از...
-
باز هم اس ام اس
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 21:23
بعد از اون جریان اس ام اس لباس عروس اسپانیایی که این روزها تکرارش مدام داره رو اعصابم راه می ره و گویا تا من رو بیچاره نکنه دست از سر کچلم بر نمیداره امروز چشمم به این یکی اس ام اس روشن شد ... سلام بزرگی با شما کار داره اینم شمارشه نپرسید کیه که نمی گم همین الان یه زنگ بزنید ... ۰۵۱۱۲۰۰۳۴۳۳ تا چند لحظه گیج می زدم...
-
تقدیمی
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 20:41
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ای با مهر دعایت می کنم، در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی بیاید راه چشمت را...
-
یادت بخیر
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 09:45
دیروز برای گرفتن جواب آزمایشگاه خواهری باید می رفتم نزدیک بیمارستان تهران کلینیک ... خیلی با خودم کلنجار رفتم که نگاهم به این بیمارستان کذایی نیفته اما تو ذهنم غوغایی بود ... شب بدی بود ... خونه یکی از اقوام بودیم خیلی شلوغ بود یه دفعه همه به هم ریختن هر کسی داشت در گوشی با اون یکی حرف می زد ساعت ۱۰ شب بود که بابا...
-
خیلی کوتاه
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 21:10
صادق هدایت: زندگی در ۵ شیشه خلاصه می شود
-
..........
جمعه 3 تیرماه سال 1390 21:32
..................
-
قاصدک
جمعه 3 تیرماه سال 1390 16:25
دستم رو آوردم جلو و رو هوا گرفتمشون پنج تا قاصدک که بهم چسبیده بودن .. دستم رو مشت کردم مبادا باد ببرتشون ... یاد بچگی هام افتادم اون موقع ها که دنبال قاصدک ها می دوییدم و وقتی تو دستم زندونیش می کردم قبل از اینکه مشتم رو باز کنم یه آرزو می کردم و آروم مشتم رو باز می کردم تو دلم می گفتم خدا جون دُم نداشته باشه آخه نمی...
-
فقط جهت سبکی دل
جمعه 3 تیرماه سال 1390 16:04
دو روز از اون لحظه ها گذشته ... لحظه های خیلی سختی بود ... ساعت نزدیک ۱۰ بود که از ریئسم اجازه گرفتم که از شرکت بزنم بیرون خیلی راحت بهم گفت خانم صادقی اگه مثل دفعه پیش می ری و قراره با اون حال برگردی لطفا نرو ... شرمنده شدم سرم رو انداختم پایین و از شرکت زدم بیرون ... خیلی زود رسیدم گوشی رو خاموش کردم اومدم داخل یه...
-
یک خوشحالی خالص
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 22:15
کلیک خداییش روح من که با دیدنش تازه شد شما رو نمی دونم ...
-
اس ام اس
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 21:28
امروز تو خیابون بودم که این اس ام اس برام اومد: سفارش لباس عروس از اسپانیا ........ یعنی دلم می خواست وسط خیابون قاه قاه می خندیدم و البته بیشتر دلم می خواست امکانش بود و می گفتم چشم هر وقت اون آدم پیدا شد و بعد از گذشتن از تمام هزینه های کمر شکن هنوز پولی ته جیب مبارکش باقی مونده بود مزاحم می شیم....
-
ساعتی در بیمارستان
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 21:28
کریدورها شلوغ شده، نرس ها با سرعت تو هر اتاقی سرک می کشن که شیفت رو از نرس های خسته از بی خوابی شبانه تحویل بگیرن و خیلی خلاصه وار از چند و چون کار و بیمار ها خبردار بشن و برگردن سر کارهاشون ... اما دیشب شب شلوغی بود ... این جمله ای بود که از دهن یکی از بهیار هایی که گویا قصد رفتن نداشت شنیده شد ... مابقی نرس ها چشم...
-
حسرت
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 22:23
به خدا در دل و جانم نیست هیچ جز حسرت دیدارش سوختم از غم و کی باشد غم من مایه آزارش .... فروغ فرخزاد
-
شروعی دوباره
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 00:40
سلام امشب شب دلگیریه کار نقل و انتقال بالاخره تموم شد، البته تمام کارها رو محــمد انجام داد من فقط نقش ناظر رو داشتم حــــالا من موندم یه خونه پر از خالی ... دیگه نه خبری از قطره های بارون هست و نه لاک پشتی که مدام زمین بخوره ... حتی آرشیوی هم وجود نداره ... راستش می ترسم، از شروع دوباره می ترسم اما چاره ای نیست یاد...