نذر

اونقدر با انگشت اشاره ام دور فنجون قهوه دایره کشیده بودم که اگه فنجون رو از جلوم بر می داشتن می تونستم رو هوا یه دایره فرضی رو با همون قطر رسم کنم ...باید حرف می زدم ولی قبلش باید فکرم رو سر و سامون می دادم ... 

 نقل من نقل همون بیت غزل حافظ بود: 

         از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان   

                                                             باشد کزان میانه یکی کارگر شود

نمی دونم کی تو مخم کرده بود که هر وقت خواسته خیلی مهمی از خدا داشتم باید اول از با ارزشترین چیزی که تو زندگیم دارم دل بکنم تا خدا هم به حرفم گوش بده ... 

مثل یه قاضی منصف نشستم و زندگیم رو شبیه متهم ردیف اول گذاشتم جلوم ... تا چند سال پیش کلی چیزهای با ارزش داشتم اما الان فقط تو مونده بودی ... البته تو که نه فقط یاد و خاطرت ...

باید بهت می گفتم ، نمی خواستم مدیونت باشم

من مثل تو نبودم ....

من تو رو، خاطراتت رو ، خودم رو فدای یه نذر کردم ... 

درسته چند سال از این موضوع گذشته اما خواستم که بدونی

بدون تو سخته

به تمام مقدسات سخته ... 

خونه آرزو

.... 

اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد

یه گوشه مثل من فقط، گریه کن

رو اون نامه که تشنه حرفته

به جای نوشتن فقط، گریه کن

....

من آلوده ام اما نجاتم نده 

که آلوده بودن به تو پاکیه

واست بهترین ها رو می خوام

واسه اولین بار فهمیدمت

واسه آخرین بار عاشق شدم

واسه اولین بار بخشیدمت

به امید رویای بوسیدنت

به عشق تو چشمام و خواب می کنم

اگه صد دفه باز به دنیا بیام

می دونم تو رو انتخاب می کنم ......

چیزی شبیه آرزو

دلم می خواست می شدی شانس زندگی

بعد از مدتها خواستم یه فرصت بدم ... یه فرصت به خودم ...

اما زهی خیال باطل، یادم رفته بود زندگی با خواسته های دل من عجیب سر ناسازگاری داره

یه پنج شنبه

اینقدر سخت بود و سخت گذشت که فکر می کردم امروز اصلا نمی رسه ... ولی رسید و تموم شد مثل خیلی چیزهای دیگه ...