ای کاش ...

این چند روز به خاطر الودگی هوا و تعطیلی مهد زمان بیشتری رو با اتریسا هستیم

با یکی از کتابهاش از اتاقش بیرون اومد و با همون شیرین زبونیش خواست براش بخونم

همون داستان کودکی های قدیم، شنگول و منگول ...

سعی کردم با عوض کردن تن صدام  داستان رو براش جذاب تر کنم  تا رسیدم به خط اخر داستان

نوشته بود:

بچه ها هیچ دری رو به روی غریبه ها باز نکنید، حالا چه در خونه باشه چه در دلهاتون، این رو همیشه به یاد داشته باشید

...........

چندین بار این جمله رو براش تکرار کردم ، در عین تکرار کردن به این فکر کردم که کاش زمان بچگی ما هم مامان این جمله رو بارها تکرار می کرد اونقدری که ملکه ذهن می شد ....

...

این پاییز

<<تو>> را کم دارد برای قدم زدن

وگر نه <<من >>

ادم خانه نشینی نیستم ....!!!

محمد قدیم

نوشتن

از گذشته نوشتن درده

از اینده نوشتن سخته

این وسط از حال نوشتن هم دیگه لطفی نداره ...

دشمن

انگار باد هم با من و تو دشمن است

عاشقانه هایم را به دستش سپردم

اما ...

تنها به کوی تو سر نزد ...

نفرت

این روزها درجه نفرت خونم زیادی بالاست

چون از هر چیزی که تو رو یادم بیاره متنفرم

.......

.............

راستی تو کی اینقدر نفرت انگیز شدی؟؟؟