-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1398 22:00
هراز بار شنیدم که بهم گفتن چرا کمک نمی گیری ... و جالب بود که وقتی کمک خواستم هیچ کسی کمکم نکرد .... اما من به خودم قول می دم اگر کسی ازم کمک خواست تمام تلاشم رو براش بکنم ...بدون چون و چرا هر کاری می کنم تا نذارم مثل خودم آزار ببینه .........
-
18
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1398 22:00
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1398 22:00
وقتی به انتهای زندگی نزدیک می شی، نه پای رفتن داری و نه جرأت زودتر تموم کردن روزهای باقی مونده رو .... حالا همه چیز به طرز غیر قابل باوری ریباتر می شه و تو محکومی به تحمل این درد که در یک زمان نه چندان دور، دیگه نمی تونی لذت این زیبایی ها رو ببری چون ... دیکه نیستی ..... تنها چیزی که کمکت می کنه دوست داشتن و دوست...
-
17
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1398 22:00
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1398 22:00
این همه بیداد را بی " دال " کن .......
-
16
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1398 22:00
-
15
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1398 22:00
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1398 22:00
پارسال این روزها چه شرایطی داشتم خیلی سخت بود و طاقت فرسا ولی دوست داشتنی بود .... یه انتظار خوب توش نهفته بود ... حرفهایت دل گرمی هایت راهکارهای آرامش گونه ات وجودت ... تنها اطمینان خاطر اون روزها بودی من امیدوارم به برگشت اون روزهای خوب ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 بهمنماه سال 1398 22:00
ایمان من در حلقه هندسه اندام توست ... .............................................................................. ایمان من در برق چشمانت در ناز کردنت موهایت در بوسیدن لبهایت در لمس گرمای دستانت است ایمان من در حد فاصل شانه هایت قویتر می شود .... بگذار فریاد بزنم و بگویم ایمان من تویی ...
-
14
شنبه 5 بهمنماه سال 1398 14:00
-
13
پنجشنبه 26 دیماه سال 1398 10:47
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 دیماه سال 1398 00:50
راستش من امید دارم، امید دارم که اگر بمانم، اگر درخت بکارم، اگر دروغ نگویم، اگر آغوشم را به روی مردمان سرزمینم باز کنم، عشق بدهم و عشق بگیرم، وطنم جای بهتری خواهد شد .....صادق تسبیحی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 دیماه سال 1398 08:00
مردن چقدر راحت شده ....از اون بدترآدم کشتن چقدر ساده است ....!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 دیماه سال 1398 22:00
شازده کوچولو گفت:یه روز، چهل و سه بارغروب آفتاب رو تماشا کردم !و کمی بعد گفت خودت که می دونی ...وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشه از تماشای غروب لذت می بره ....
-
12
چهارشنبه 18 دیماه سال 1398 09:00
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 دیماه سال 1398 09:17
سه بار درموندگی رو تو صورتش دیدم .....اولین بار بیست و پنج سال پیش بود .... جلوی در اورژانس بیمارستان تهران کلینیک ... تا مامان رو دید، اومد سمتش و بلند گفت دیر اومدی بابا رفت ....دومین بار زمانی بود که مامان رو گذاشت تو خاک ... فقط بهش گفتم فرید یواش دردش نیاد ....و سومین بار و دردآورترینش زمانی بود که خواست صورت...
-
12
سهشنبه 17 دیماه سال 1398 00:00
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 دیماه سال 1398 22:00
اگه آدم گذاشت که اهلیش کننبفهمی نفهمیخودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشهشازده کوچولو/اگزوپری
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 دیماه سال 1398 22:00
این زمستان ها که می آیندبی تو زیادی زمستان است !!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دیماه سال 1398 22:00
دلش بارون می خواست برای اینکه هوای تازه تنفس کنهکه در کنارت بودن و قدم زدن زیر بارونهوای دلش رو تازه کنه ......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دیماه سال 1398 20:00
صبح رفتم تشیع جنازه، شب می رم تولد از این تناقض های زندگی متنفرم ...........
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دیماه سال 1398 01:00
به هم ریختم نه، آشفته ام ذهنم آشفته است، عجیب درگیر آرمان ام، یعنی چی می شه ؟ معمولاً خودم رو مشغول این موضوعات نمی کنم ولی عجیب ذهنم رو به کار گرفته ... یعنی صبح فردا رو می بینه؟ امشب حالش چه جوریه؟ خانواده اش در چه حالن؟ حتی تصورشم هم سخته نمی تونم قضاوتش کنم ولی کسی که می دونه نهایت تا پنج سال دیگه می میره چطور می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 دیماه سال 1398 22:00
دستانم را بگیرآرام در گوشم نجوا کنکه هیچ گاهمرا از یاد نبرده ای .........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 دیماه سال 1398 14:00
همانا خداوند قادر است به برگرداندن گمشده .......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 دیماه سال 1398 22:00
افتاده ام از چشم تووای اگر پای عشقی دیگری در میان استکوهم ولی درمانده ام بی تو درسینه من چو آتش فشان استنگاهم کن .......تو را من دست خدا می سپارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 دیماه سال 1398 00:00
هنوزم هر بار که می خوام برم سفر دلشوره دارم، دلشوره قرار گرفتن تو یه جمع غریبهدرست مثل بار اولفقط با خودم مرتب تکرار می کنم که سختیش برای نیم ساعت اوله و همینم می شه ....اما این بار خیلی فرق می کرد ... می دونستم این بار بچه ها منتظرم هستن و این باعث می شد که خیلی حس بهتری داشته باشم ....یه سفر جدید با یه تجربه جدید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 دیماه سال 1398 22:00
پنج شنبه ها شرکت تعطیله ، طبیعتاً امکانات رفاهی هم تا حد زیاد تعطیلهپله ها رو که دارم می یام بالا تازه حواسم می یاد سر جاش که چیزی برای خوردن ندارم .... اونم من همیشه گرسنهحال و حوصله ای برای برگشت ندارم، پیش خودم می گم فعلاً برم بعد می یام خرید می کنم هنوز در اتاق رو باز نکردم که با صدای گرمی صبح بخیر می گه می رم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 دیماه سال 1398 22:00
یه حس عجیب و غریب وجود دارهاز اون حس هایی که هیچ رقمه نمی تونی توصیفشون کنیشایدیه خلأ بزرگ، یه درد کشنده، در عین حال یه آرامش عجیب، یه جور دل قرصیانگار دیگه هیچ عذاب وجدانی نیست ، راحت و بی خیال اما خسته، بی نهایت خسته و رنجور ..............
-
11
دوشنبه 2 دیماه سال 1398 12:00
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 دیماه سال 1398 11:47
حیف با این که می خواهم تو راسهمم از عشقت چراچیزی به جز باران نبودحیف از من چه می خواهی ببیناین همه تنهایی ام آسان نبودای ماه بی تکرار من، بغض بی انکار منبا دل دیوانه ام می ماندی ای کاشای عشق بی پایان من، گرمی دستان من می روی اما کمی دلتنگ من باش .........آه ای تمام خواهشم، ساحل آرامشمموج موهایت ببین طوفانیم کردآه مستی...