ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
سه بار درموندگی رو تو صورتش دیدم .....
اولین بار بیست و پنج سال پیش بود .... جلوی در اورژانس بیمارستان تهران کلینیک ... تا مامان رو دید، اومد سمتش و بلند گفت دیر اومدی بابا رفت ....
دومین بار زمانی بود که مامان رو گذاشت تو خاک ... فقط بهش گفتم فرید یواش دردش نیاد ....
و سومین بار و دردآورترینش زمانی بود که خواست صورت نوید رو باز کنه ... دقیقا روبه روش بودم ... سه بار خم شد اما نتونست ....
و الان ...
خودت خوابیدی .... الان من درمونده ام .... من که گفتم سرت سلامت، پس چرا الان سرت خوب نیست ... چرا هر چی صدات می کنم جوابم و نمی دی ... عیبی نداره یه کمی بخواب، استراحت کن ، فدای سرت که من خوب نیستم ، فدای سرت که ما خوب نیستیم .... تو راحت یه کم استراحت کن ... ولی بعدش بیدار شو ... جان هاله بیدار شو ...
می خوام بازم صدات کنم و جانم خانم بشنوم ... می خوام بازم بغلت کنم و صورت قشنگت رو ببوسم ... می خوام بازم سر به سرت بذارم و از ته دل بخندیم ...
تو رو خدا بیدار شو .....