ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
درد رو با بند بند وجودم حس می کنم
اینقدر انگشتهام رو تو هم فشار دادم که دیگه جونی تو دستام باقی نمونده
این بار دستهام رو تو هم قلاب می کنم و سعی می کنم بازوهام رو فشار بدم شاید درد کمتری رو تحمل کنم
اشکهام از گوشه چشمم پایین می یاد
دلش می سوزه .......
انگشتش رو آروم و دایره وار روی پیشونی و ابروهام حرکت می ده
ناخودآگاه حس آرامش می گیرم و به این فکر می کنم که بالاخره تموم شد
من تونستم .....
من نمیفهمم چرا هیچ کس برنمی دارد بنویسد از مردهــا...
از چشمها و شــانهها و دستهایشــان
از آغوششان
از عطر تنشـان،
از صدایشــان...
پررو میشوند؟
خب بشوند...
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفتهایم؟
مگر ما به اتکــاء همین دستها
همین نگاهها
همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی
سرِپا نماندهایم؟...
من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم
من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند.
من میخواهم
مَردَم
حتی اگر مردِ من هم نبود
دلش غنج بزند ازاینکه
بداندجایی زنـــی دوستش دارد.....
نمی دونم این و کجا خوندم ، اتفاقی توی چرکنویس ها پیداش کردم، تاریخش برای سال نود ویک بود. دیدم حیفه اونجا بمونه، یه جورایی دوستش دارم