آوا
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 ساعت 01:48 ق.ظ
من نمی دوونستم اسمش بومرنگه و اینا!!!مشکلات مشکلات مشکلاااااات بعد میگن مییییمشو بردار بشه شکلاات بعد میگن بخندکه همیشه بخندی مسسخرس نه؟؟؟؟؟؟؟ یاحق...
مامانگار
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ
...سلام... عزیز دلم....کم کم بر حرکتهای بومرنگ فائق میشی...اما منکه میگم از این بازی زودتر خودتو بیرون بکش...حالاشم خیلی دیر شده هاله بانوجانم... ...برات یه عالمه خیر و خوشی طلب میکنم...
سلااااااااااام حالا هاله بانو خانم جان(چی شد) باز برگرده تو دست که خوبه، یعنی خدا رو شکر که واسه شما بر میگرده تو دستتون،مشکلاتو نمیگما بومرنگو میگم، خوبه که نمیخوره تو سر و کله تون
ایشالله که مشکلات هم حل بشه برات
جزیره
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ
ولی من هنوز تو کف اون دوتا بیت شعر شهریارما. استادمون بم گفته بود برنامه بریز فلان کارو انجام بدی بعد اخرش به خودت یه هدیه بده. دارم فک میکنم به عنوان هدیه بدم این شعر شهریارو با خط خوش برام بنویسن و یه تابلوی خوشگل ازش تهیه کنم و بزنم تو اتاقم. فکر خوبیه .مگه نه؟
سلامممم جان خواهر
میگم بیا انقدر بومرنگه رو پرت کنیم و جاخالی بدیم بلکه بخوره تو سر مشکلات در به در که پشت سرمون کمین کردن...
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
میگم موقع برگشت جا خالی بدید خو
هاله جونم
مهربونم
نازنیم
واقعا واقعا خیلی بهم حال دادین با این توجهات ومهربونیاتون
بازم ممنون
عزززززیزم
خواهش می کنم
بلاچه ام رو ببوس تولدش مبارک
بهترین ها رو براش آرزو می کنم
شاید شما هم دارید با مشکلاتتون بازی میکنید،مثه بومرنگ
سلام
سلام
چند تا از م طالبتون رو خوندم قشنگ می نویسید!!
ولی اصلا بهتون نیخوره مادر بهنام باشیدها
سلام
چند تا از مطالبتون رو خوندم قشنگ می نویسید!!
ولی اصلا بهتون نیخوره مادر بهنام باشیدها
مطمئنی عزیزم؟؟؟؟!!!
این پستت عالی بود...اما من به جای مشکلات می نویسم خاطرات تلخ...
سلام
پس بهتر برای بردن قواعد این بازی رو یاد بگیریم.یاد بگیریم بومرنگ رو بگیریم تا نخوره تو سرمون
عجب چیزی بوددد..
تعبیر قشنگیه..
بومرنگ ما
وقتی برمیگرده
میخوره پس کله مون
جا خالی بده هاله بانو جون...
کاش برگرده توی دستمون ، میخوره به سر و کلمون
من نمی دوونستم اسمش


بومرنگه و اینا!!!مشکلات
مشکلات مشکلاااااات
بعد میگن مییییمشو
بردار بشه شکلاات
بعد میگن بخندکه
همیشه بخندی
مسسخرس
نه؟؟؟؟؟؟؟
یاحق...
...سلام...
عزیز دلم....کم کم بر حرکتهای بومرنگ فائق میشی...اما منکه میگم از این بازی زودتر خودتو بیرون بکش...حالاشم خیلی دیر شده هاله بانوجانم...
...برات یه عالمه خیر و خوشی طلب میکنم...
حالا هاله بانو خانم جان(چی شد
ایشالله که مشکلات هم حل بشه برات
ولی من هنوز تو کف اون دوتا بیت شعر شهریارما.
استادمون بم گفته بود برنامه بریز فلان کارو انجام بدی بعد اخرش به خودت یه هدیه بده. دارم فک میکنم به عنوان هدیه بدم این شعر شهریارو با خط خوش برام بنویسن و یه تابلوی خوشگل ازش تهیه کنم و بزنم تو اتاقم. فکر خوبیه .مگه نه؟
دیگه این سری خودمو میکشم!
کامنت من کو هاله؟
سلااااااام مادرجاااااااان

خب برو خدا رو شکر کن برمیگرده تو دستت!
واسه ما که برمیگره میخوره تو سرمون!
حالا اگه واقعآ بومرنگ بودا هرچی پرت میکردیم عمرآ برنمیگشت!!!!!!!
چه جالب توصیفی بود برای خودش.
این حرف شما من خیلی تجربه کردم
اینی که میگی درسته
کاش بومرنگ طوری بود که دیگه برنمیگشت
آره میرفت برای همیشه و قادر به بازگشت نبود
کاش میشد ....