چطور می شه تو این دنیا به این بزرگی

یه آدمی باشه که هیچ کسی نخوادش .......

وقتی کسی نیست برات گل بخره، تو رو با خودش ببره صبحونه یا هماهنگ کنه  و اسه ناهار ببرتت بیرون

حالت و بپرسه ، نگرانت بشه. لازم شد ازت مراقبت کنه یا پیشنهاد بده با هم برید دکتر، حواسش به این باشه که غذات رو سر وقت خوردی یا نه

باهات مهربونی کنه و نذاره تنها بمونی

بغلت کنه ، دستات و بگیره تو دستش .... ببوستت 

اصلا وقتی کسی  نباشه که باهاش دعوا کنی، کل کل کنی، داد بزنی، با هاش غصه بخوری، بحث کنی، بگو مگو داشته باشی و هزار تا چیز دیگه ....

وقتی این آدم تو زندگی ات  نباشه یعنی زندگی یه دلیل محکم و اساسی کم داره

بدتر از همه اینه که این آدم رو قبلا داشتی اما حالا دیگه نه

حالا مجبوری از نزدیک ببینیش اما نداشته باشیش یا یه چیزی تو این مایه ها 

باید بفهمی و درک کنی که دیگه نباید منتظر باشی 

باید صبوری کنی و دم نزنی، باید درد بکشی ولی بخندی

زندگی دیگه هیچ قشنگی نداره .... باور کن .... 


و اگر کسی را دوست دارید

تاریکی او را نیز دوست داشته باشید

نه فقط نور او را ......

چشم من پی تو گشته حیران، از همه به غیر تو گریزان

چشم تو شب ستاره باران، آسمان شده خلاصه در آن 

من از تمام دنیا شبی بریدم تو را که دیدم

میان چشم مستت چه ها ندیدم ،تو را که دیدم

غم تو را همان شب که دل سپردم به جان خریدم 

قسم به جان تو من به جان رسیدم تو را که دیدم ....

آرامش کنار تو معنا شد ....................

شمارش ساعت ها و روزها  از امروز صبح شروع شد ....

شمارشی که قرار نیست به نتیجه ای برسه، فقط باید تحمل کرد تا ثانیه تبدیل یه دقیقه و ساعت و روز و ماه و سال و ... بشه ...

روزهای بدی در انتظارمه ....

روزهایی که باید بشینی و مرگ آرزوهات رو تماشا کنی و .... فکر و خیال داره دیوونه ام می کنه ...

همه اتفاقات شده یه فیلم و مدام داره از جلوی چشمام رد می شه ... چیزایی که فکر می کردم فراموش شده ....

نفسی که تنگه ... هر چی تلاش می کنم نمی تونم درست تنفس کنم ... انگار یه چیزی جلوی نفسم و گرفته ...

و بدتر ازهمه عهد کردم که یه قطره اشک هم از چشمام سرازیر نشه ... بدجور به خودم سخت گرفتم ....