بادبادک

تمام احساسم را

چه خوب و چه بد 

چه عشق و چه نفرت  

انتظار و دلبستگی 

آرزوها و دلتنگی و حسرت

همه و همه را گره می زنم به نخ بادبادک 

در مرتفع ترین مکان دلم می ایستم  

تا با اولین نسیم بادبادک را به پرواز در بیاورم   

می خواهم خالی شوم   

خالی از هر گونه احساس

اما نمی دانستم حتی نسیم هم با من سر لجبازی دارد ...

ارتفاع

ترس از سقوط که ارتفاع رو معنی می کنه ... 

ملقمه ای از بلاگر ها

 

 

دانه های ریز حرف  

آلیاژ جیوه را با یک یا چند فلز دیگر ملقمه می نامند

مجازی نیست ...

یه زمانی به خودم اومدم که دیدم سوار دگنگ بابا هستم و تو جاده مشهد ...  

بی انتهایی جاده رو خیلی دوست دارم  اونم تو شب ... ده ساعت وقت دارم تا فکر کنم به همه چیز و همه کس ... آخه من فکر کردن رو در حال حرکت خیلی دوست دارم ... زمانی که آشفتم ترجیح می دم راه برم یا سوار ماشین در حال حرکت باشم تا بتونم یه نظمی به افکارم بدم و آروم بشم ...  

خیلی اتفاق هایی خوبی برام تو این چند روز افتاده اما مهمترین اتفاقش دیدار دیشبم با مامانگار بود ... 

آغوش مامانگار رو به قدری گرم و مهربانانه دیدم که یخم خیلی زود آب شد و دیگه اون هاله خجالتی که صداش فوری بند می یومد نبودم ... قدم زدن و آرامش دستهای مامانگار لذت بخش ترین یادگاری این سفر بود ... تعداد انگشت شماری از داستان زندگی من اطلاع دارن چون توضیحش فقط باعث عذاب بیشترم می شه اما من دیشب به راحتی تمام اتفاقات این هشت سال گذشته از بیست رو ظرف چند دقیقه برای مامانگار تعریف کردم و بعد در کمال ناباوری بعد از مدتها احساس سبکی کردم ... فقط کاش زمان بیشتری برای با هم بودن داشتیم ... وقتی با مامانگار در مورد بچه ها صحبت می کردیم یه حس خوبی داشتم .. نمی دونم شاید چون مامانگار آن چنان با علاقه صحبت می کردن که منم تحت تاثیر قرار گرفته بودم ...

متاسفانه به خاطر برنامه فشرده من و کاری که برای کیانا پیش اومد نتونستیم دیداری با هم داشته باشیم ...  

من نمی دونم چرا گفتن اینجا دنیای مجازیه ... اینجا خود واقعیته ... 

من اینجا کسایی مثل مامانگار عزیز و دوست داشتنی رو دارم که سعی می کنن کمکم کنن و تنهام نذارم .. اینجا محسن باقرلو و مریم ترنیش هستن، کیامهر و مهربانش، مولول نازنینم، دلی و کیانا، آنا و بابایی، حمید با ابر چند ضلعی اش، لاهیگ و هاله، پژوم و میلاد، تمدن و هلیا، محمد و علیرضا، عمه زری، رها پویا و پونه، پسرکم و آلن، فاطمه و تیراژه، محدثه و خانم زائر و یه دنیا آدم های باا رزش دیگه ... آدمهایی که وجودشون بهم ثابت کرد که مجازی بودن هیچ معنا و مفهومی نداره حنی اگر فاصله ها بزرگترین شکاف ما بینمون باشه ... حتی اگر دیداری در بین نباشه ...  

ما هستیم که کنار هم پشت و پناهی باشیم برای هم  ... 

                                                                            مشهد _ شهریور ماه نود

واسه خدا

خدا گر زحکمت ببندد دری 

            ز رحمت ببندد در دیگری 

                     زند قفل محکمتری ... 

(طرح شرمنده سازی خدا )