روزگار غریبی است نازنین

دهانت را می بویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم

دوستت دارررم

دلت را می بویند 

مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است 

روزگار غریبی است نازنین

آنکه بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

به اندیشیدن خطر نکن

خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبی است نازنین

نمانده در دلم دگر توان دوری

چه سود از این سکوت و آه از این صبوری

تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد

بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد


*من می میرم برای این چهار خط آخررررررر*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد