باز هم دلتنگی و دلتنگی و ...

از سر خیابون قرنی که رد می شم غم عالم به دلم می شینه

بعد از تو دیگه هیچ وقت پام رو تو قنادی مجلسی نذاشتم  نه به خاطر اینکه تو دیگه نیستی به خاطر اینکه دیگه کسی به اندازه تو به فکرم نیست ... آخه غیر تو کسی نمی دونه که من چقدر قطاب دوست دارم خصوصا قطاب های مجلسی رو ... 

نمی دونم می تونی دلتنگم باشی یا نه، نگرانم هستی یا نه؟

 ولی من هنوزم با یادت تو کسری از ثانیه چشمام پر از اشک می شه و یه چیزی قد یه گردو وسط گلوم گیر می کنه...