ای کاش ...

این چند روز به خاطر الودگی هوا و تعطیلی مهد زمان بیشتری رو با اتریسا هستیم

با یکی از کتابهاش از اتاقش بیرون اومد و با همون شیرین زبونیش خواست براش بخونم

همون داستان کودکی های قدیم، شنگول و منگول ...

سعی کردم با عوض کردن تن صدام  داستان رو براش جذاب تر کنم  تا رسیدم به خط اخر داستان

نوشته بود:

بچه ها هیچ دری رو به روی غریبه ها باز نکنید، حالا چه در خونه باشه چه در دلهاتون، این رو همیشه به یاد داشته باشید

...........

چندین بار این جمله رو براش تکرار کردم ، در عین تکرار کردن به این فکر کردم که کاش زمان بچگی ما هم مامان این جمله رو بارها تکرار می کرد اونقدری که ملکه ذهن می شد ....