راوی دل

دست و پاش می لرزید .... 

اگه خودم یا چشم خودم نمی دیدم باورم نمی شد ... انگار دوباره عاشق شده بود ... زمان حرف زدن کلمات رو گم می کرد ... نفس کم می آورد ... برام عجیب بود ... مثل بچه ها شده بود ... یه لحظه آنچنان تو خودش می رفت که انگار نه چیزی می دید و نه می شنید ...

چند بار عقلم نصیحت کردنش گرفت اما نشد ... دلم تصمیم گرفت از دور فقط نظاره گر باشه ...   

 

وقتی من می گم نمی خوام تو بمونی 

دل مـــن مــی گه بمون با بی زبــونــی  

من دوســـت دارم ولـی بهــت نمی گـم

دســت ســردم و به دســت تو نمـیــدم  

تــو اگه با من باشــی قــلبت می میـره 

گــرمــی قــلب تو رو دستــام می گــیره   

از ته دل می خندیدن ... برای دیدن هم ثانیه شماری می کردن ... نگاهشون وقتی به هم می افتاد به قدری عمیق بود که من هم توش غرق می شدم ...

زمانی که دستهای ظریفش روی دستهای مردونه اش قرار گرفت ... انگشتهاشون توی هم قفل شد ... شونه هاشون تکیه گاه هم شد ... براشون غمگین شدم  ... کاش زودتر همدیگه رو می دیدن ... کاش مابینشون این همه فاصله نبود ... 

 

چی می شد اگه تو رو زودتر می دیــدم  

حالا می بینم تو رو ولی خیلی دیـــــــره  

بیـــن مــا یـــه عـــالمـــــــــــــــه راه درازه 

دل مـــــــن بــایــد با ایـن دوری بــســـازه 

مـــن بــهــار و توی قـــصــه ها شنــیــدم 

تــــا حالا صــــد تا خـزون ســـرد و دیـــدم 

تـــــــو هنــــــــــــــوز اول ایــــــن راه درازی 

امــــا مـــن به آخـــر جـــــــاده رســیــــدم

نظرات 19 + ارسال نظر
فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ق.ظ

سلامم هاله جان
خوبی جان خواهر؟
....
اما برای پستت...دلم سکوت خواست ...

سلام خواهری
من خوبم
شما خوبی؟
نمی دونم برداشت بقیه از این چند خط چی بود فاطمه جان
اما من فقط راوی لحظه هایی بودم که دیدم ...

سمیرا سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ق.ظ

منم میخوام به حرمت عشق سکوت کنم .

.................................
درست مثل من که سکوت کردم

تیراژه سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

من هم سکوت...

چرا؟
کارش درست بود یا غلط ؟

باغبان سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:55 ق.ظ http://laleabbasi.blogfa.com

...

شما هم سکوت می کنی باغبان لاله ها؟

مریم نگار(مامانگار سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:28 ق.ظ

...بدون که قلب بزرگی داری...
...که مدام بزرگتر هم میشه...
قربون دلت...

فدای شما .........

سارا سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:42 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

...

جان دلم ...

محبوب سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:42 ق.ظ

عشق همیشه زیباست ... چه زود بیاد و چه دیر...

محبوبه شب عاشق ....
خوش به حالت با دل عاشقت ...

میلاد سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 ق.ظ

قسمت دومش دلمو لرزوند هاله

خودت میدونی چرا ا ا ا

کاشکی این همه فاصله نبود

کاشکی

کاشکی ی ی ی

کاشکی

چرا این کاشکی های لعنتی تموم نمیشن

چرا اخه

چرا همش باید منتظر بود

لعنت به این زندگی لعنت

همش باید منتظر بمونی که یه وقتی این کاشکیا تموم شن

چرا تموم نمیشن

میلاد
گاهی باید یه همتی کرد
باید یه کمی بیشتر تلاش کرد
گاهی باید از کسی کمک گرفت .......

تیراژه سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:35 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

عشق اگر عشق باشد، هیچ وقت اشتباه نیست.

هر کاری و هر چیزی زمانی داره یکی یه دونه بدون سوم شخص غایب
تو اینطوری فکر نمی کنی ؟؟؟

تیراژه سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:30 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

چرا..اما همه چیز دست ما نیست..گاهی زندگی یه بازی های عجیب و غریبی در میاره..زمین و زمان قاطی میشه..
میدونی چی میگم.

می دونی چیه یکی یه دونه
من می گم اتفاق افتادن خیلی از مسایل نصفش مربوط به قسمت و تقدیره، نصف دیگه اش تو حیطه اختیارات خودمونه ...

میلاد سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:33 ق.ظ

دقیقا حرف منو تیراژه زد، هاله

اگه زمین و زمان نخوان تو هرچقدرم تلاش کنی بازم نمیشه

ایضا جواب تیراژه ...

م . ح . م . د سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ق.ظ

..............................

.......................................................

......................

......................................

.........

.............

جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

م . ح . م . د سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ق.ظ

سکوت ِ من سرشار از ناگفته هاست ! بعله !

اوه ......
باز این بچه خودش رو تحویل گرفت ...

میلاد سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ

موافقم باهات هاله، حتی میگم بیشترش دست خودمونه

اما وای به اون روزی که تقدیر بخواهد از در چپ باهات روبرو شه

میشه میلادی که میبینی که چند ساله منتظره

.........
چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهره های دل پاک و ساده
پنجره باز و غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
...........................
انتظار طعم تلخی داره اونقدر که تا ته گلوت رو می سوزونه ...

آوا سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:05 ب.ظ

فقط و فقط و فقط دستای سرد مرگه که
می تونه فاصله بندازه وسط عشق....
معنی ِاگه خدانخوادهمینه. فقط همینه
که بخوادبجای آغوش معشوقه زمینی
توی آغوش خودش بندازه به نظر من
هیـــچ چیز دیگه جز این ، هیچ دلیل
حتی منطقی هم نداره وتنهاقیچی
این ریسمون همون مرگ و بس ...
یاحق...

آوا جان خیلی مثبت به قضیه نگاه کردی ......

نینا چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:34 ق.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

از بس دستام ویلون حرکت کردن خسته شدن
ایا کسی هست دستانم را بگیرد

فرشته چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:49 ب.ظ http://houdsa.blogfa.com

گاهی هیچ رقمه نمیشه هاله...هر کار کنی نمیشه ...خسته میشی...

از این کاش ها خسته شدم...

امان از این کاش ها ..........

گاس پایک دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:48 ب.ظ http://landless.blogfa.com

هاله نمی تونم کامنت بذارم دائم میگه کد تصویری اشتباهه اگه این یکی رسید شانسی بوده.

اول سلام دوم خوش اومدیدسوم من احیانا شما رو می شناسم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چهارم هم این که گویا خیلی خوش شانسید چون کامنتتون ثبت شده

گاس پایک دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ب.ظ http://landless.blogfa.com

جلل خالق نمی دونم چرا دیگه گیر نداد.

چه جلافتا داره این بلاگ اسکاااااااااااااااااای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد