تلخ مثل زهر

تو سوپر مارکت کوچیک محل مشغول یادآوری خریدهامم که یه موقع چیزی رو فراموش نکنم ... 

یه خانم با ناراحتی وارد می شه و شروع می کنه به صحبت کردن ... صمیمی صحبت می کنه پس جزء اهالی محل ... 

شاگرد مغازه طرف صحبتشه ... ناخودآگاه توجهم جلب می شه ... 

یه موتوری وسایلش رو از دستش قاپیده ... دیگه همه کنجکاو شدن ... یکی اون وسط می پرسه تو کیفت خیلی پول داشتی ؟؟؟؟ 

می گه : کیفم رو نزد که ... نایلون توی دستم رو برد ... تو نایلونم یه بسته گوشت بود و چند تا مرغ ...  

از چیزی که شنیدیم تا پنج دقیقه هنگ بودم ...   

الان که اوضاع اینقدر خرابه وای به حال فردا و فرداها ...

 

نظرات 12 + ارسال نظر
کیانا شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:27 ب.ظ

...

داریم به کجا می رسیم ...

مریم شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:24 ب.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

ذره ذره
مث مرگ تدریجی
داریم فنا میشیم هاله
من میترسم خواهری

وااله چرا دروغ من خودمم ترسیدم
تا دیروز طلاهامون رو باید قایم می کردیم امروز باید خریدهامون رو قایم کنیم ...

م . ح . م . د شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:45 ب.ظ

رای ما دکتر سعید جلیلی

شرمنده این جوری می گم
اما تحت هیچ شرایطی نمی خوام شناسنامه ام رو با این اسامی به ... بکشم

yasna شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:55 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

هی وای من خواهری....

متاسفانه حقیقت داشت ...

تیراژه شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:44 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

ترسناکه.
خیلی ترسناکه
وقتی برای ۴۰ هزارتومن قمه میکشن و دوتا مرغ رو از دست یک خانم میدزدن زندگی کردن ترسناک میشه.لا اقل برای ما که از جنس همیم نه از جنس رانت خوارهای پنت هاوس نشین.

ای جانم یکی یه دونه بدون سوم شخص غایب
رانت خوارهای پنت هاوس نشین...

آذرنوش شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

یادمه پارسال وسط چار شیره اهواز یه پلاستیک که شامل دو کیلو پرتغال تامسون بود رو یه موتوری از دست بابام کشیده بود ..البته درسته که نصفش و برد و نصفش وسط خیابون ولو شد ولی به هرحال عمق فاجعه بود واقعا...دیگه پرتغال چی بوده آخه!!آدم دیگه میترسه چیزی بخره و دستش بگیره.
در ضمن لایک به جوابت به کامنت محمد.

یا خدااااااااااااا
پرتقال !!!!!!!
به خدا اوضاع خیلی خرابه نمی دونم نمی فهمن یا خودشون رو زدن به نفهمیدن ...

م . ح . م . د شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ب.ظ

خیلی بی ادبی خانوم صادقی ، خیلی

همینه که هست ... حرفی داری آقای کمیلی ...

پروین یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:27 ق.ظ

:(

آخ پروین خانم
داشتم فکر می کردم بازم خدا رو شکر که اینجا نیستید و خیلی از مسائل رو از نزدیک نمی بینید ...

پونه یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:11 ق.ظ http://rozhineman.glxblog.com/

ای گفتی هالههههههه

آی خواهری بزرگه .....

سارا یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:16 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

ای وای از این زمونه

بهارهای پیاپی یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:29 ق.ظ http://6khordad.blogfa.com

خب گشنه بوده بنده خدا. بذار ببره بخوره نوش جونش

دقیقا مشکل همینه ... مردم گشنه هستن ...

مامانگار یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:25 ب.ظ

من بسکه از کیف قاپ های موتوری شنیدم...تا صدای موتور بگوشم میرسه ناخودآگاه خودم و حواسمو جمع و جور میکنم.
اینه الگوی اجتماعی -اقتصادی- اخلاقیی که بعد از سه دهه پیاده کردن...نه اعتمادی و نه نه امنیتی...

منم صدای موتوری می شنوم یه دنیا می ترسم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد